مرگ و زندان: اگرچه انقلاب ۵۷ به حضور گسترده و بیسابقه زنان فارغ از هر نوع تفاوت اجتماعی در حوزه عمومی خصوصا سیاست انجامید، نتایجش نیز به همان اندازه برای زنان ویرانگر از آب درآمد. از یک سو، اجرای قوانین شریعت با روی کار آمدن جمهوری اسلامی ایران همه زنان ایرانی را فارغ از هر نوع تفاوتی از بسیاری از حقوق مدنی، اجتماعی و سیاسی محروم ساخت. از سوی دیگر، بسیاری از زنان و دختران جوان و نوجوان انقلابی نیز که ادامه فعالیتهای سیاسی خود را در خطی خلاف سیاستهای اسلامگرایان پیرو آیتالله خمینی جستجو میکردند،
هزینه سنگینتری پرداخت کردند. دستگیری، شکنجه و در نهایت، مرگ سرنوشت بسیاری از آنان را رقم زد. اگرچه آمار دقیقی از تعداد زنان زندانی سیاسی و یا کشته شده در دست نیست اما معدود آمارهای در دسترس از جمله آمار تهیه شده توسط بنیاد عبدالرحمن برومند نشان میدهد که در فاصله ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۳ تعداد ۳۸۹۵ نفر در سراسر ایران اعدام شدهاند که از این تعداد ۵۸۰ نفر آنها زن بودهاند. بر اساس آمار تهیه شده توسط این نهاد همچنین عنوان شده است که ۳۰۰ زن در جریان اعدام های سال ۶۷ در زندانهای مختلف ایران اعدام شدهاند. زنان جوان و دختران نوجوان کرد نیز از موج این سرکوب ها در دهه ۶۰ بینصیب نماندند. با آغاز موج سرکوب فعالین سیاسی در کردستان، اگرچه روند سرکوب زنان کُرد قبل از سرکوب دیگر زنان سیاسی غیرکرد آغاز شد اما سرکوب آنان نسبت به مردان کُرد از تأخر زمانی برخوردار بود.
موقعیت ویژه کردستان بعد از انقلاب بسیاری از فعالین سیاسی کُرد را به یکی از اهداف مهم و اولیه سرکوب تبدیل کرد. در این بین، بسیاری از زنان و دختران نوجوان و جوان کُرد که اولین حضور سیاسی خود را با انقلاب ایران و فردای بعد از پیروزی انقلاب تجربه کرده بودند از نتایج موج سرکوب پساانقلابی بینصیب نماندند.
این جستار تلاش خواهد کرد نگاهی هر چند اجمالی به سرنوشت زنان فعال سیاسی کُردی داشته باشد که در فردای بعد از انقلاب تا اواخر دهه ۶۰ زندانی و کشته شدند. تاکید ویژه این نوشتار بر زنان کُرد از آن روست که آنها در ایران برای اولینبار با چنین مجازاتهایی روبرو میشدند. برخلاف مردان کُرد و یا زنان غیر کُرد که پیشتر و قبل از انقلاب به دلیل فعالیتهای سیاسیشان کشته، اعدام و یا زندانی شده بودند اما چنین سرنوشتی برای زنان کُرد امری بیسابقه بود. همانطور که دنیای سیاست در کردستان بعد از انقلاب به شکلی گسترده از حوزهای منحصرا مردانه خارج و به حضور زنان در قالب سوژههای سیاسی خو گرفت٬ هزینه فعالیتهای سیاسی خود را نیز با مجازاتهایی از قبیل بازداشت، زندان، شکنجه٬ تیرباران و یا اعدام پرداخت کردند.
با این حال وضعیت این زنان کمتر مورد بررسی و توجه قرار گرفته است؛ چه آنها که کشته شدهاند و چه آنانی که سالهایی از عمر خود را در زندانهای دهه ۶۰ سپری کردهاند. این جستار حاصل بررسی برخی از منابع محدود موجود و همچنین ۷ مصاحبهای است که طی سالهای اخیر با برخی از زنان زندانی سابق کُرد صورت گرفته است. لازم به ذکر است که طبق خواسته مصاحبهشوندگان از آوردن نام آنها خودداری شده است. این نوشتار همچنین دو هدف را دنبال خواهد کرد: از یک سو، به نوع مجازاتهایی که این زنان تجربه کردهاند، اشاره خواهیم کرد. از سوی دیگر، تلاش میکنیم سویههای پنهان چنین مجازاتهایی را بررسی کنیم که در پیوند مستقیم با ارزشهای سنتی و پدرسالار جامعه آن دوره (و حتی امروز) ایران و کردستان است. به عبارتی، به نظر میرسد آن چه که بر زنان فعال سیاسی بازداشتشده گذشته به شدت به عامل جنسیت آنان گره خورده است. زیرا مجازاتهای آنان در ترکیب با مفاهیمی چون "ناموس" و یا "آبرو" به این واقعیت منجر شده است که این دوره بسی متفاوت از سوی مردان و زنان تجربه شود. طبق نتایج این نوشته، زنان نه تنها به مانند مردان با اشد مجازات ولو مرگ روبرو شدهاند اما تجربیات متفاوتی نسبت به مردان نیز داشتهاند. چنین مجازاتهایی آنجا که با مسألهی تجاوز یا ترس از تجاوز به زنان زندانی گره میخورد، بار مضاعفی را هم بر دوش خود زنان سیاسی زندانی و هم بر دوش خانوادهها و اطرافیان آنها متحمل کرده است.
انقلاب ٥۷ و مسئلەی کوردها
رویای تحقق اهداف سیاسی و فرهنگی کُردها به عنوان یکی از بزرگترین ملت بدون دولت در جهان در صد سال اخیر منجر به ظهور جنبشهای سیاسی گوناگون در بخشهای مختلف کردستان شده است. اولین جنبشها به بعد از جنگ جهانی اول برمیگردد. کردستان ایران نیز مستثنی از این قاعده نبوده و نیست. تلاش کُردها در چند مقطع مهم تاریخی در جهت احقاق حقوق فرهنگی و سیاسی خود به ظهور جنبشهای سیاسی مختلف در ایران انجامیده است. جنبشهایی که واکنش مستقیمی بودهاند به سیاستهای تبعیضآمیز حکومتهای مرکزی یکی بعد از دیگری در ایران. بعد از انقلاب مشروطیت (۱۲۹۰-۱۲۸۴) خصوصا با روی کار آمدن سلسله پهلوی در سال ۱۳۰۴، تلاش در جهت ایجاد دولت ملت مدرن در ایران یکی از شاخصههای مهم جامعه ایرانی یعنی تنوع ملی، قومی، فرهنگی و مذهبی آن را مورد تهدید قرار داد. با هدف ایجاد ایرانی یکپارچه و مدرن، نه تنها زبان و فرهنگ فارسی به طور رسمی به زبان دولت تبدیل شد بلکه دیگر گروههای ملی و اتنیکی با انواع تبعیضهای فرهنگی، اقتصادی و سیاسی روبرو شدند. در واکنش به چنین سیاستهایی، جنبشهای مختلفی در گوشه و کنار ایران خصوصا در کردستان ظهور کردند. از مهمترین حرکتهای سیاسی کردستان ایران میتوان به جنبش سیاسی کُردها در سال ۱۳۲۴ اشاره کرد. اشغال ایران طی جنگ جهانی دوم و ضعف قدرت مرکزی به دنبال برکناری رضاشاه زمینهای را برای فعالین سیاسی کُرد فراهم ساخت که اولین نهاد سیاسی خود یعنی "جمهوری کردستان" را در تاریخ ۲ بهمن ۱۳۲۴ در شهر مهاباد تاسیس کنند. این تجربه هر چند بیش از ۱۱ ماه طول نکشید اما نشانه روشنی بود از شکست سیاستهای سرکوب فرهنگی و سیاسی دولت که با به قدرت رسیدن رضا شاه به اوج خود رسیده بود. به دنبال سرکوب جمهوری کردستان خفقان و سرکوب سیاسی تمام بخشهای کردستان ایران را فراگرفت. اما انقلاب ۵۷ فرصت دوبارهای برای نیروهای سیاسی کرد فراهم کرد تا مطالبات فرهنگی و سیاسی خود را در قالب شعار "دموکراسی برای ایران و خودمختاری برای کردستان" پیگیری کنند. در راستای تحقق این هدف، احزاب و سازمانهایی چون حزب دمکرات کردستان ایران و سازمان نوظهور کومله راه مذاکره با نمایندگان دولت را در پیش گرفتند. با این حال، از یک سو، این مطالبات از سوی حاکمیت با برچسب تجزیهطلبی روبرو شد و از سوی دیگر، تعیین جمهوری اسلامی ایران به عنوان سیستم سیاسی جایگزین و تصویب قانون اساسی مبتنی بر قوانین شریعت نشان داد که جمهوری اسلامی نیز به هیچ وجه تمایلی در حل مسئله اتنیکهای قومی و مذهبی در ایران ندارد. در چنین شرایطی و با افزایش تنشها در بخشهای مختلف کردستان، مذاکره جای خود را به مبارزه مسلحانه داد. مبارزهای که بار دیگر و مثل تجربه جمهوری کردستان به نفع نیروهای دولتی و شکست نیروهای سیاسی کُرد در اواخر دهه ۶۰ انجامید.
علیرغم نتایج یکسان این دو جنبش و عدم موفقیت هر دو در حل مسئله کُرد در ایران، تشابهات و تفاوتهایی خود را نشان میدهند. اگر تاکید بر حقوق سیاسی و فرهنگی کُردها چون حق خودمختاری را از مشترکات این دو جنبش بدانیم اما دومی در مواردی چون مقیاس جغرافیایی، مطالبات و همچنین تنوع نیروهای سیاسی شرکتکننده بسیار متفاوتتر از اولی ظاهر شد. از مهمترین تفاوتهای آشکار این دو جنبش به حضور و مشارکت گسترده زنان در جنبش سیاسی دهه ۶۰ برمیگردد. اگر زنان شرکتکننده در جمهوری کردستان تنها به برخی از زنان متعلق به خانوادههای شناخته شده در شهر مهاباد محدود میشدند، زنان شهرهای مختلف کردستان در سطحی وسیعتر و با تفاوتهای اجتماعی بیشتر در مقیاس سن، خانواده، طبقه، وضعیت تاهل، میزان تحصیلات و شغل در فرایند سیاسی جنبش دهه ۶۰ شرکت کردند. با گسترش موج انقلاب به شهرهای مختلف کردستان ایران، زنان و دختران جوان و نوجوان به صورت فعال در تظاهراتهای ضد دولتی تا سرنگونی حکومت پهلوی شرکت کردند. با این حال، حضور آنها تنها به پیروزی انقلاب محدود نشد. بعد از انقلاب و به دنبال باز شدن فضای سیاسی در خلاء قدرت حکومت مرکزی، فعالیتهای آنان ادامه یافت. با ظهور جریانهای سیاسی مختلف کرد و غیر کرد در کردستان ایران، هر یک از آنها راه یکی از این جریانهای سیاسی موجود در کردستان را در پیش گرفت. دنیای سیاست که غالبا با بازیگران مرد بازنمایی میشد و خصلتی مردانه و تک جنسیتی داشت اما به تدریج درهای خود را به سوی زنان گشود. نه تنها فضای عمومی شهرهای کوچک و بزرگ کردستان بلکه احزاب سیاسی نیز پذیرای زنان شدند. زنان شهری کرد (معلم و کارمند، دانش آموز و حتی خانهدار) نه تنها حضور چشمگیری در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی این دوره از قبیل تظاهراتها، تحصنها و سخنرانیها داشتند، برخی نیز به تدریج و بعد از عقبنشینی جریانهای سیاسی کرد به مناطق روستایی و کوهستانی که از اردیبهشت ۱۳۵۹ آغاز شده بود به صفوف آنان در قالب نیروهای مسلح "پیشمرگه" پیوستند. جلوگیری از بازداشت، شکنجه و مجازات مرگ یکی از دلایل مهم پیوستن زنان سیاسی کُرد به صفوف نیروهای پیشمرگه در این دوره بود. در چنین زمینهای، به بررسی وضعیت زنان فعال سیاسی بازداشت شده در دهه ۶۰ خواهیم پرداخت، چه آنان که در زندان کشته شدند و چه آنان که سالهایی از عمر خود را در زندان سپری کردند.
مرگ و زندان: مجازات زنان فعال سیاسی کرد در دهه ۶۰
اگرچه انقلاب ۵۷ به حضور گسترده و بیسابقه زنان فارغ از هر نوع تفاوت اجتماعی در حوزه عمومی خصوصا سیاست انجامید، نتایجش نیز به همان اندازه برای زنان ویرانگر از آب درآمد. از یک سو، اجرای قوانین شریعت با روی کار آمدن جمهوری اسلامی ایران همه زنان ایرانی را فارغ از هر نوع تفاوتی از بسیاری از حقوق مدنی، اجتماعی و سیاسی محروم ساخت. از سوی دیگر، بسیاری از زنان و دختران جوان و نوجوان انقلابی نیز که ادامه فعالیتهای سیاسی خود را در خطی خلاف سیاستهای اسلامگرایان پیرو آیتالله خمینی جستجو میکردند، هزینه سنگینتری پرداخت کردند. دستگیری، شکنجه و در نهایت، مرگ سرنوشت بسیاری از آنان را رقم زد. اگرچه آمار دقیقی از تعداد زنان زندانی سیاسی و یا کشته شده در دست نیست اما معدود آمارهای در دسترس از جمله آمار تهیه شده توسط بنیاد عبدالرحمن برومند نشان میدهد که در فاصله ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ تا ۳۰ خرداد ۱۳۶۳ تعداد ۳۸۹۵ نفر در سراسر ایران اعدام شدهاند که از این تعداد ۵۸۰ نفر آنها زن بودهاند. بر اساس آمار تهیه شده توسط این نهاد همچنین عنوان شده است که ۳۰۰ زن در جریان اعدام های سال ۶۷ در زندانهای مختلف ایران اعدام شدهاند. زنان جوان و دختران نوجوان کرد نیز از موج این سرکوب ها در دهه ۶۰ بینصیب نماندند. با آغاز موج سرکوب فعالین سیاسی در کردستان، اگرچه روند سرکوب زنان کُرد قبل از سرکوب دیگر زنان سیاسی غیرکرد آغاز شد اما سرکوب آنان نسبت به مردان کُرد از تأخر زمانی برخوردار بود.
در اولین موج حملات نیروهای دولتی به کردستان ایران در تاریخ ۲۸ مرداد ۵۸ که با فتوای شخص آیتالله خمینی (فرمان جهاد) آغاز شد و نزدیک به ۳ ماه طول کشید، این تنها فعالان سیاسی مرد بودند که هدف قهر نیروهای دولتی قرار گرفتند. علیرغم تیرباران و اعدام دهها تن از مردان فعال سیاسی کرد در شهرهای مختلف کردستان، هیچ زنی مشمول چنین مجازاتهایی نشد. با این حال، در دور دوم حملات نیروهای دولتی به کردستان ایران دیگر از وجود این تقسیم جنسیتی که تنها مردان سیاسی را مورد هدف خود قرار میداد، خبری نبود.
در دور دوم حملات نیروهای دولتی به کردستان که از اردیبهشت ۵۸ آغاز و تا پایان دهه ۶۰ ادامه یافت، دهها تن از زنان و دختران جوان و نوجوان فعال سیاسی کُرد بازداشت، شکنجه، زندانی و به شدیدترین نوع مجازاتها یعنی مرگ (اعدام یا تیرباران) محکوم شدند. از این تاریخ به بعد، به دنبال شکست مقاومت نیروهای سیاسی کُرد در داخل شهرها و عقبنشینی آنها به مناطق روستایی و کوهستانی، برخی از فعالین، زن و مرد، که هنوز در شهرها باقی مانده بودند هزینه سنگینی پرداخت کردند. برخی از زنان با خروج از شهرها و یا با مخفی کردن خود در دیگر شهرهای ایران توانستند جان خود را نجات دهند اما تعدادی از زنان دستگیر شده در دادگاههای چند دقیقهای به مرگ محکوم شدند. برخلاف دور اول حملات به کردستان در ۲۸ مرداد ۵۸ ، این بار نیروهای دولتی سختگیری بیشتری را در مجازات عوامل به قول خود "ضد انقلاب" از خود نشان دادند. کوچکترین اتهامی جهت اثبات ضدانقلابی بودن افراد کافی بود که حکم اعدام آنها به اجرا درآید. اولین نفراتی که بعد از خروج نیروهای سیاسی کُرد از شهرها دستگیر شدند فارغ از عامل سن، وابستگی حزبی و یا نوع فعالیت آنها بدون طی روند دادگاه عادلانه با مجازات مرگ روبرو شدند.
طبق یکی از گزارشهای چاپ شده در تاریخ ۷ خرداد ۵۹ در نشریه سازمان کومله، خبرنامه، اولین زنی که تنها چند روز بعد از تصرف شهر سنندج دستگیر و اعدام شد، یکی از فعالین دانشآموزی هوادار کومله و اهل سقز به نام "مستوره شهسواری" است. وی در حالی که تنها ۱۹ سال (و به گفته برخی ۱۷سال) داشته است در تاریخ ۳ خرداد ۵۹ در زندان مرکزی سنندج اعدام شد. کمی بعد نیز ۳ زن دیگر به نامهای فرشته گلعنبریان، عضو سازمان فدائیان خلق، فریده گلنسب، و زن دیگری با هویت خورمالی در تاریخ ۲۱ خرداد ۵۹ به جوخههای مرگ سپرده شدند.
اما زنان اعدام شده تنها به زنان هوادار و یا عضو جریانهای سیاسی مختلف کُرد و غیرکُرد محدود نشدند. در همین دوره، یکی از زنان پرستار سنندجی به نام شهین باوفا که عضو و یا هوادار هیچ یک از سازمان های سیاسی موجود در شهر سنندج نبوده است، اعدام شد. وی به جرم مصاحبه با یکی از هفتهنامههای فرانسوی (اکسپرس) که در آن به تلفات انسانی ناشی از حملات نیروهای دولتی به شهر سنندج در اردیبهشت ۵۹ که بعدها به درگیریهای ۲۴ روزه سنندج معروف شد، دستگیر و در تاریخ ۲ تیر ۵۹ به همراه چند نفر دیگر تیرباران شد.
هفتهنامه "اکسپرس" در تاریخ ۱۴ تا ۲۰ تیر ۵۹ در مورد مصاحبهای که با شهین باوفا داشته و همچنین سرنوشت وی مطلبی را منتشر کرده است. در این نوشته در مورد مصاحبه وی چنین آمده است: "وی به کریستین هووش [یکی از خبرنگاران این هفتهنامه] اصرار داشت که جهت رفع هر نوع شبههای در مورد صحت آنچه که بیان کرده بود، نامش ذکر شود. کریستین هووش مخاطرات این اقدام را به وی متذکر شد. اما وی کماکان اصرار داشت و تاکید میکرد که بیاناتش با نام مستعار از چنان وزن و اعتباری برخوردار نخواهد بود و اعلام کرد که 'از مرگ نمیترسم.'" در مورد دستگیری و در نهایت تیرباران شهین باوفا در ادامه این نوشته آمده است: "به دلیل خرابکاری در انجام مسئولیتهای محوله و نشر درخواست و دعوت به قیام ضد انقلابی در یک نشریه خارجی" وی به مجازات مرگ محکوم میشود. روزنامهنگار فرانسوی هفتهنامه اکسپرس بعد از اشاره به کشته شدن شهین باوفا، گزارش خود را اینگونه به پایان میبرد: "اما چه کسی جرات میکند بگوید که آیتالله [خمینی] در ارتباط با وضعیت زنان ارتجاعی بود؟ برای وی دو جنس [زن و مرد] [در مقابل] دار اعدام با هم برابرند، یعنی تنها واحد تولیدی که در ایران امروز رواج دارد." علاوه بر شهین باوفا، دو خواهر پرستار دیگر به نامهای نسرین و شهلا کعبی اهل سقز و هوادار کومله نیز که در درگیریهای شهر سقز به مداوای زخمیها پرداخته بودند به جرم کمک به "ضدانقلاب" دستگیر شده و کمی بعد در تاریخ ۸ شهریور ۵۹ اعدام شدند.
روند مجازات و سرکوب زنان سیاسی زندانی کُرد تنها به این زنان و به این دوره محدود نشد. خصوصا زمانی که فرم مبارزات از مبارزه مدنی و سیاسی به مبارزه مسلحانه تغییر یافت روند دستگیری و اعدام زنان نیز افزایش پیدا کرد. برای مثال، از ۱۰۵ زن کشته شده در صفوف سازمان کومله، ۴۳ نفر از آنها بعد از بازداشت، در زندان اعدام یا تیرباران و یا زیر شکنجه کشته شدهاند. (قابل ذکر است که نسرین و شهلا کعبی نیز جزء این لیست بوده و همچنین هویت پنج تن از زنان جان باخته کومله نشان میدهد که غیر کُردند.) طبق اطلاعات به دست آمده از حزب دمکرات کردستان نیز ۶ نفر از زنان طرفدار این حزب نیز در همین دوره در زندان اعدام شدهاند. از آمار دیگر زنان زندانی سیاسی کُرد کشته شده عضو و یا هوادار سازمان های غیرکرد اطلاعی در دست نیست.
علاوه بر زنان کشته شده در زندانهای دهه ۶۰ جمهوری اسلامی ایران، برخی از زنان نیز که راه سیاست را در پیش گرفتند سالهایی از عمر خود را در زندانهای مختلف کردستان و ایران سپری کردند. هر چند آمار دقیقی از تعداد زندانیان سیاسی زن وجود ندارد اما شواهد نشان میدهد که بیش از دهها تن از زنان کُرد به جرم طرفداری یا عضویت در جریانی خاص، هر کدام چندین سال را در زندان به سر بردهاند. در اوایل انقلاب که همه راهها به سیاست ختم میشد، بازداشت و حبس فعالین سیاسی یکی از راههای مجازات آنها به شمار میرفت. بازداشت زنان تنها به فعالین سیاسی محدود نشد. گاها برخی از زنان خانوادههای فعالان سیاسی نیز جهت اعمال فشار بر دیگر اعضای سیاسی خانواده بازداشت و یا زندانی میشدند. برای مثال، برخی از زنان غیرسیاسی که همسر، دختر و یا مادر اعضاء و هواداران جریانات سیاسی مختلف از جمله کومله و دمکرات بودهاند را مدتی به جای دیگر اعضای خانواده خود در زندان سپری میکردند. یا در مواردی همسران برخی از مردان پیشمرگه، بدون هیچ سابقه فعالیت سیاسی، به جای همسران فعال خود دستگیر میشدهاند. برای مثال، طبق اظهارات یکی از پیشمرگههای سازمان کومله، همسرش به جای وی ۲ سال از عمر خود را در زندان سپری میکند.
با این حال، اگرچه بعد از انقلاب مفاهیمی چون سیاست، زندان، شکنجه و در نهایت جان باختن در راه اهداف سیاسی از انحصار مردان کرد خارج شد اما آنچه از روایتهای زنان سیاسی این دوره خصوصا زنان سیاسی زندانی آشکار میشود این است که تجربیات آنان از مجازات در این دوره کاملا به مسألهی جنسیت آنان گره خورده است. به همین دلیل زنان و مردان تجربه یکسانی از این دوران ندارند. اگر چنین تجربیاتی میتوانست از مردان یک قهرمان بسازد اما زنان زندانی سیاسی تنها به صرف عامل جنسیت در روندی متناقض به عنوان یک "ضد قهرمان" و یا یک قربانی "صرف" چنین دورانی را تجربه کردهاند. از یک سو، ذهنیت جنسیتزده حاکمیت، زنان سیاسی را به ابژههای جنسی صرف رفقای مردشان تقلیل میداد و یا خود با مفاهیمی سکسیستی، زنان سیاسی دربند را با اهانتهای کلامی و یا رفتاری، از سوژهگی سیاسی تهی میساختند. شیوهای که حتی امروزه هم موضوعیت خود را در زندانهای مختلف ایران حفظ کرده است. از سوی دیگر، زنان سیاسی دربند علاوه بر تحمل رنج ناشی از سالها زندان، شکنجه و یا شاید مرگ، باید نگران واکنش خانواده، اطرافیان و دوستان خود حین زندان و یا بعد از آزادی میبودند. در جامعهای که زندان برای زنان لزوما به معنی مورد تجاوز قرار گرفتن تفسیر میشود زنان به درجات مختلف فشارهای سنگین ناشی از محدودیتهای فرهنگی اجتماعی را چه در دوران محکومیت و یا در فردای بعد از آزادی متحمل شدهاند. بنا به دلایل ذکر شده، مشارکت در فعالیت سیاسی که میرفت تا زنان را به مانند مردان به سوژه سیاسی تبدیل کند تجربیات بسیاری از آنان را با ترکیبی از کابوس و وحشت ترکیب کرد. تجربیاتی که اثرات آن حتی تا پایان زندگی نیز آنها را رها نمیکند.
ناموس؛ تقلیل زنان زندانی سیاسی به ابژه جنسی صرف
اگرچه مجازات زنان کُرد در هر سطحی، زندان و یا مجازات مرگ، که بعد از دور دوم حملات به کردستان آغاز شده بود بیش از پیش سوژهگی و اهمیت زنان را در حوزه سیاست نشان میداد اما آنچه آشکار است این واقعیت است که تجربه زیسته این زنان، چه زنان جانباخته و چه زنان زندانی، کاملا به مسئله "جنسیت" این زنان پیوند خورده بود. در جوامع مبتنی بر ارزشهای پدرسالارانه که از همان کودکی و در فرایند جامعهپذیری به دختر خردسال میآموزد که مهمترین وظیفهاش، حفظ بکارت و کنترل میل جنسی است هر نوع تجاوز و دست درازی به بدن زن نه تنها حرمت خود زن را، بلکه آبرو و حرمت خانواده و نزدیکان وی را برای همیشه لکهدار میکند. در چنین زمینهای، تجاوز و تعدی به زنان به هر دلیلی نه تنها خود زنان را به صورت فردی "گناهکار" تحت تاثیر قرار میدهد بلکه خانواده و نزدیکان وی خصوصا مردان خانواده که وظیفه نگهبانی از ناموس خانواده را برعهده دارند نیز از داغ چنین ننگ و هتک حرمتی بینصیب نمیگذارد. خاطرات و گزارشهای منتشر شده از زنان زندانی دهه ۶۰ به خوبی ترس از مورد تجاوز قرار گرفتن را در زندانهای تحت حاکمیت جمهوری اسلامی ایران منعکس میکند. علاوه بر باورهای عمومی مبنی بر این که در زندان هر نوع خطر احتمالی خصوصا تجاوز میتوانست زنان را تهدید کند، رواج برخی روایتها نیز بر دامنه ترس و دلهره زنان زندانی و هم خانوادهها و اطرافیان شان میافزود. گسترش روایتهایی مبنی بر اینکه زنان سیاسی به طور سیستماتیک در زندانهای ایران مورد تجاوز قرار میگیرند از عوامل اصلی گسترش این شکل از کابوس بوده است.
از مهمترین این روایتها، روایتهایی است مبنی بر "تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام" با این هدف که مانع از رفتن آنها به بهشت شود. روایتهایی که قویا از سوی دست اندرکاران وقت جمهوری اسلامی انکار میشد و آن را ساخته و پرداخته دشمنان خود در داخل و خارج از ایران میدانستند. برای مثال، در صفحات ۳۴۵-۳۴۴ خاطرات آیتالله منتظری چنین آمده است: "وقتی بحث اعدامها مطرح شد، من اعتراض کردم که در زندانها زنان نیز اعدام میشوند. اعدام زن در اسلام بسیار محدود است و دختران را نیز اعدام نمیکنند. امام نیز گفت خب به آقایان بگویید دخترها را اعدام نکنند. بعد آمدن این طرف و آن طرف اینطور وانمود کردند که منتظری گفته دخترها را اعدام نکنید، اول آنها را صیغه کنید و بعد اعدام کنید. در خارج از کشور هم منافقین این را دست گرفته بودند."
علیرغم چنین اظهاراتی اما نمیتوان انکار کرد که تاثیر چنین روایتهایی یا به گفته برخی از زنان، چنین واقعیتهایی، بخش مهمی از تجربیات تلخ زنان زندانی سیاسی دهه ۶۰ را تشکیل میدهد. اگرچه تاکنون جامعه ایرانی و محققین در قبال بررسی چنین روایتهایی یا به قول حکومت ایران، چنین شایعاتی، سکوت کردهاند اما گفتهها و شنیدههای برخی از زنان زندانی سیاسی و همچنین نتایج تنها تحقیق منتشر شده در این باره که در سال ۲۰۱۲ توسط سازمان عدالت برای ایران و در کتابی به نام "جنایت بیعقوبت" منتشر شده است، نشان میدهد که برخلاف انکار مصرانه حکومت ایران اما استفاده از اهانتهای جنسیتی و همچنین تجاوز با هدف تحقیر و توهین به زنان در مورد برخی از زندانیان زن به اجرا در آمده است. برای مثال، یکی از زنان سیاسی کُرد که بعد از انقلاب به اتهام هواداری از یکی از جریانات سیاسی مدت ۶ سال را در زندان سپری کرده است، اظهار میکند که علاوه بر این که با هدف تحقیر و تقلیل انگیزههای سیاسی زنان، وی و دوستانش بارها مورد آزمایش بکارت قرار گرفته بودند، استفاده از تجاوز را به عنوان یکی از راههای شکنجه زنان در زندان های ایران دهه ۶۰ مورد تایید قرار میدهد.
طبق نتایج منتشر شده سازمان عدالت برای ایران نیز اگرچه از بین مصاحبه شونده ها تنها ۴ زن عنوان کرده اند که قربانی تجاوز جنسی در زندان بودهاند اما روایتهای زیادی از تجاوز به دیگر زنان خصوصا آنانی که اعدام شدهاند، ذکر شده است. در بخشی از این کتاب آمده است که "روایتهای زنان زندانی سیاسی نشان میدهد که اگرچه همه آنان متفقالقول بودهاند که تجاوز به زنان سیاسی زندانی دهه ۶۰ شامل حال همه زنان نشده است اما تجاوز به زنان در مورد برخی از زنان زندانی اعمال میشده است."
با این حال، اگرچه مسئله تجاوز به زنان زندانی در هر فرهنگ و زمینهای تبعات خاص و غیرقابل جبران خود را دارد اما در بسیاری از جوامع پدرسالار چون کردستان، جایی که مسئله تجاوز به زنان به نام تجاوز به "ناموس"، از اهمیت برجستهای برخوردار است در نتیجه این مسأله، چه روی داده باشد یا نه، تاثیرات خود را با شدت چه بر خود زنان زندانی و چه خانوادههایشان بر جای گذاشته است. در مورد زندانیان سیاسی زن کُرد نه تنها نرمهای اجتماعی فرهنگی در تاکید وسواسگونه بر محافظت از ناموس و بکارت آنها را همیشه تحت فشار میگذاشته است، مسئولان زندانها نیز از ابزارهای سرکوبگر فرهنگی اجتماعی مرتبط با مفاهیمی چون ناموس (تجاوز، ایجاد احساس تجاوز، ترس و دلهره و یا توهینهای اخلاقی) بر دامنهی فشار و رنج اعمال شده بر زندانیان سیاسی زن میافزودهاند.
در صورت اعمال تجاوز، خودکشی یا اقدام به خودکشی یکی از راههای زنان کُرد جهت خلاصی از داغ ناشی از تجاوز بوده است. برخی در همان دوران زندان دست به خودکشی زدهاند و برخی نیز بعد از آزادی. برای مثال، آذر آلکنعان، عضو سازمان راه کارگر و یا یکی از زنان هواداران کومله در زندان اقدام به خودکشی میکنند. در این باره آذر آلکنعان، یکی از زنان سیاسی کُرد طرفدار سازمان چپگرای "راه کارگر" در صفحه ۲۱۷ کتاب جنایت بیعقوبت میگوید: "بعد از تجاوز، دو بار در زندان تلاش کردم خودکشی کنم. بار اول، رگ دستم را قطع کردم. … بار دوم تلاش کردم با قرص خودکشی کنم. … به طور جدی تلاش کردم خودکشی کنم." اگرچه آذر آل کنعان بعد از دوبار خودکشی جان سالم به در برده است اما یکی از زنان هوادار کومله به نام شب بو سیدزاهدی بعد از این که در دادگاه شهر مریوان به اعدام محکوم میشود در زندان اقدام به خودسوزی میکند. به گفته یکی از دوستانش، وی جانش را در اثر بالا بودن درصد سوختگی بعد از انتقال به بیمارستان شهر مریوان از دست داده است. برخی معتقدند که وی بعد از آن که در زندان مورد تجاوز قرار گرفته است اقدام به خودسوزی کرده و برخی دیگر نیز معتقدند وی به دلیل ترس از مورد تجاوز قرار گرفتن قبل از اعدام خود را به آتش کشیده است.
برخلاف دو مورد ذکر شده، روایتهای زنان زندانی حاکی از آن است که برخی دیگر از زندانیان زن نیز بعد از آزاد شدن در حالی که در اثر تاثیرات تجاوز در زندان دچار مشکلات روحی روانی شدهاند، اقدام به خودکشی کردهاند. برای مثال، یکی از زنان زندانی در این دوره از خودکشی یک زن اشنویهای یاد میکند. وی ضمن تایید به کارگیری تجاوز به عنوان یکی از راههای شکنجه و تحقیر برخی از زنان سیاسی اظهار میکند که "به یکی از دوستانم که اهل اشنویه بود، تجاوز شد. بعد از تجاوز از لحاظ روحی و روانی دچار آسیب شد. وی بعد از آزادی از زندان خودکشی کرد. شدت فشارها به حدی بود که نتوانست دوام بیاورد." در مورد دیگری به روایت برخی از زندانیان سیاسی، نژلا قاسملو، برادرزاده رهبر کاریزماتیک حزب دمکرات کردستان ایران، دکتر عبدالرحمن قاسملو، به جرم عضویت در سازمان فدائیان خلق (اقلیت) در زندان بارها مورد تجاوز قرار گرفته است. در پی چنین شکنجههایی، در حالی که وی تعادل روحی روانی خود را از دست داده بوده بعد از آزادی از زندان و خروج از ایران در شهر پاریس اقدام به خودکشی کرده است. چنین مواردی نشان می دهد که این گروه از زنان علاوه بر فشارهای ناشی از سالها زندان و شکنجه، به علت ناتوانی در دفاع از ارزشهایی که جامعه سنتی از آنها طلب کرده و آنها را اصلیترین عوامل نگاهداری و حفاظت از آن میداند متحمل فشارهای مضاعفی میشوند. آنجا که این زنان خود را گناه کار و ناتوان در دفاع از خود و ارزشهایی تصور میکنند که از بدو تولد به آنها آموزش داده شده است، در نتیجه خودکشی را بهترین راه برای خلاصی از ننگ تحمیل شده بر خود میدانند. احساس شرم تحمیلشده بر آنان تنها متوجه حال این افراد نبود. این عده از زنان خود را در برابر خانواده، اطرافیان و جامعهای که در آن بزرگ شده بودند نیز شرمزده مییافتند. در همین ارتباط، یکی از زندانیان سیاسی طرفدار کومله که در این دوره به شش سال زندان محکوم شده بود، میگوید: "شکنجهای که به زنان اعمال میشد دهها برابر بدتر از شکنجهای بود که به مردان اعمال میشد. اگر شکنجههای غیرانسانی مردان تنها شامل حال خود آنان میشد این تنها خود آنان بودند که متحمل درد و رنج و آزار میشدند اما شکنجه ما زنان که با کابوس تجاوز همراه بود هر لحظه نه تنها خود ما بلکه خانوادهها و اطرافیانمان را متحمل درد و رنج میکرد. درد و رنجی که با همراه با شکست و سرخوردگی و احساس تحقیر بود. هر لحظه با خود فکر می کردم بعد از تجاوز اگر هم آزاد میشدم چگونه میبایست جواب خانواده و اطرافیانم را بدهم."
با این حال، ترس از تجاوز تنها شامل حال زنانی که مورد تجاوز قرار گرفته بودند، نبود. طبق روایتهای زنان زندانی، هر کدام از آنها هر لحظه و در هر بار بازجویی تصور میکردند که این بار حتما مورد تجاوز قرار خواهند گرفت. زنان زندانی فارغ از میزان جرم و محکومیت دائما با این فکر که در هر بار بازجویی احتمال مورد تجاوز قرار گرفتن وجود دارد، دوران محکومیت خود را سپری میکردهاند خصوصا وقتی که زن زندانی خود را حین بازجویی با مرد بازجو تنها مییافته است. یکی از زنان زندانی طرفدار حزب دمکرات که چند ماهی را در دههی ۶۰ در زندان سپری کرده بود، میگوید: «حین بازجویی هر لحظه احساس میکردم که بازجویان به من تجاوز خواهند کرد هر چند آنها خیلی جدی من را بازجویی میکردند اما این احساسی بود که هر لحظه با من بود و طی چند ماه بازداشت همین حس را داشتم."
در کنار تجاوز و یا ترس از تجاوز، اهانتهای جنسیتی مسئولین زندان نیز روشهای شایعی بودند جهت تحقیر و توهین به شخصیت و کرامت زنان سیاسی خصوصا زنان چپ. اگر در جامعه سنتی قبل از انقلاب، داشتن گرایش چپ به معنی بیاعتقادی به خدا و عدم تعهد اخلاقی خصوصا در ارتباط با روابط جنسی تفسیر میشد چنین درک تقلیلگرایانهای از مارکسیسم راهی بود که مسئولان زندان از آن جهت تحقیر و توهین به زنان زندانی عضو یا هوادار سازمان های چپ غیر کُرد و کُرد خصوصا کومله استفاده میکردند. این زنان یا تحت آزمایش بکارت قرار میگرفتند و یا این که حین بازجوییها با تقلیل دادن آنها به عنوان "ابژهی جنسی" رفقای مردشان، آنها را دائما تحقیر می کردند. با استفاده از چنین اهرمی نه تنها باورهای سیاسی زنان انکار میشد بلکه زنان دربند در حد ابژههای صرف جنسی تقلیل مییافتند. در همین ارتباط، یکی از زنان زندانی هوادار کومله میگوید: "حین بازجوییها در حد یک زن روسپی که در ازای پول حاضر بود با هر کسی بخوابد با من رفتار میشد. مدام اسم مردانی که با من دستگیر شده بودند را به عنوان شریک جنسی من تکرار میکردند. بازجوییهایم به جایی رسیده بودند که احساس میکردم به خاطر مشکلات اخلاقی دستگیر شدهام نه فعالیتهای سیاسی که در دوران انقلاب به همه هدف و زندگی من و بسیاری از زنانی چون من تبدیل شده بود."
علیرغم تمام فشارهای روحی و روانی که به زنان در دوران زندان وارد شده است با این حال، فشارهای وارده بر آنها تنها به این دوران محدود نبوده است. داغ و ننگ تجاوز و یا احتمال مورد تجاوز قرار گرفتن همواره و در همه حال با آنها باقی مانده است. این نوع از فشار، زنان زندانی سیاسی سابق را این بار نه از سوی زندانبانان بلکه از سوی تک تک اعضای خانواده و یا اطرافیان دور و نزدیک تحت فشار قرار داده است. اگر تعدادی از زنان سیاسی زندانی اعدام شدند اما کسانی که بعدها از زندان آزاد شدند نه در قامت یک قهرمان یا فعال سیاسی صرف بلکه به عنوان زنان "قربانی" محسوب میشدند که میبایست "باکرگی" و یا مورد تجاوز قرار نگرفتن خود را در زندان به اطرافیان خصوصا اعضای خانواده اثبات میکردند. به گفته برخی از این زنان، سالها مقاومت، شکنجه، سرکوب و دوران سخت زندان تنها به یک سوال ختم میشد «آیا مورد تجاوز قرار گرفتی یا نه؟" در همین ارتباط و طبق روایت ذکر شده یکی از زنان هوادار کومله به نام "کبری بانهایی" در صفحه ۱۴۳ کتاب جنایت بیعقوبت، اثبات باکرگی یکی از دوستانش که در زندان و حین شکنجه بیهوش شده بود به یکی از سوالهای مهم خانواده این زن و همچنین خانواده همسر آیندهاش تبدیل شده بود. به گفته وی، در شب عروسی این زن (در مناطق مختلف کردستان، تجربه اولین رابطه جنسی تا شب عروسی به تعویق میافتد) خانواده خود زن و همچنین خانواده همسرش منتظر بودند که بدانند این زن باکره مانده یا نه؟ در واقع توانایی یا عدم توانایی زنان در حفظ بکارت شان یا حفاظت از ناموس خود به هر قیمتی بخشی جداییناپذیر از سرنوشت زنانی است که راه سیاست را در پیش میگیرند. تغییر نقش زنان از همسری و مادری به زنی که خودخواسته و یا در شرایط زمانی و مکانی خاص چون انقلاب ۵۷ به تبعیت از موج حاکم راه سیاست را در پیش میگیرد به هیچ عنوان به معنای خلاصی آنان از بار مفاهیم کنترل کننده بدن به طور عام و سکسوالیته به طور خاص نیست. هر گونه ناتوانی در وظایفی که جامعه در این راستا بر عهده زنان گذاشته است به معنای تخطی زنان شده حتی اگر خود زنان ارادهای در آن نداشته باشند.
در جوامعی چون ایران به شکل عام و کردستان به شکل خاص، که موضوع ناموس در آنها محوریت دارد و زن سوژه اصلی به شمار میرود، سلب مالکیت از بدن زنان فعال سیاسی به عامل مبادله بین زندان بانان مرد و جامعه مردسالار (خانواده، احزاب سیاسی و جامعه در کل ) تبدیل میشود. از یک سو، هر شکل از شکنجههای روحی، روانی و جنسی اعمال شده در زندان که بدن و سکسوالیته زنان را هدف قرار میدهد با هدف شکستن اراده، مقاومت و فردیت زن زندانی، خانواده، سازمان سیاسی و یا جامعهای که زن زندانی نمایندگیاش را میکند، اعمال میشود. پیامی آشکار به سوژه سیاسی که هر نوع فعالیت در جریانهای سیاسی مختلف هزینهای گران را بر وی و برای همیشه تحمیل خواهد کرد. مورد تجاوز قرار گرفتن، تهدید به مورد تجاوز قرار گرفتن و در نهایت تبدیل آنها به ابژههایی که گمان میرود در زندان مورد تجاوز قرار گرفته باشند از مصادیق بارز چنین هزینههایی خواهد بود.
از سوی دیگر، زنان سیاسی زندانی که قربانی تجاوز میشوند نه تنها از سوی خود، بلکه از جانب خانواده و اطرافیان و حتی هم حزبیهای سابق خود به ناتوانی در حفظ ارزش های فرهنگی و اجتماعی مرتبط با ناموس متهم میشود که به وی محول شده است. هر نوع کارشکنی یا سلب مسئولیتی در این ارتباط ولو در شکلی حداقلی، آنها را با فشارهای تحمیل شده از سوی جامعه روبرو میسازد. بهبود شرایط اقتصادی سیاسی و اجتماعی زنان، و در این مورد خاص گذار آنها از نقشهای سنتی همسری و مادری به نقشی که در آن به عنوان سوژه سیاسی عمل میکنند نیز نمیتواند آنها را از زیر فشار ناشی از چنین مسئولیتی معاف کند. از دید زندانیان سیاسی سابق زن مصاحبه شونده، اگرچه یک مرد زندانی هم ممکن است در دوران زندان مورد تجاوز قرار گرفته باشد، اما به ندرت اراده و مقاومت وی در زندان به پرسش گرفته میشود و اصولا چنین سوالاتی برای مردان کمتر محلی از اعراب خواهد داشت چرا که اساسا ناموس مفهومی است که بیشتر با جنسیت و بدن زنان گره خورده است. در واقع زنان هستند که تمامی زوایای زندگیشان، از جمله سوژگی سیاسی آنها به ارزشهای منتسب به بدن و سکسوالیته و در چهارچوب مفاهیمی چون ناموس، آبرو و شرف تقلیل داده میشود که همگی برساختههای اجتماعی و فرهنگی جنسیتی اند. روایتهای زنان مصاحبه شونده حاکی از آن است که اگرچه نگرانی از تجاوز همواره برای زندانی اهمیت داشته و یکی از اشکال بارز شکنجه به شمار میرود، اما نمیتوان اشکال مختلف شکنجه و رنج و فشاری را که یک زن در طول زندان تحمل میکند، به "تجاوز" تقلیل داد؛ مورد تجاوز واقع شدن زنان در زندان، فضایی که زندانی هیچ امکانی در محافظت از خود ندارد، نباید موجب شود که سالها مقاومت زنان در قالب یک سوژه سیاسی کم اهمیت جلوه داده شود. اهمیت مفهوم ناموس در جوامعی چون کردستان موجب شده است که از یک سو زنان سیاسی و همچنین اطرافیان آنها فشاری بسی بیشتر از مردانی متحمل شوند که خود را درگیر سیاست کردهاند، و از سوی دیگر، چنین فشاری بسیاری از زنان را از دنیای سیاست دور میکند و سیاست بر اساس دوگانه سازیهای کلیشهای جنسیتی، فضایی صرفا متعلق به مردان قلمداد شود.