سیاوش شهابی: دیدن پایان در واکنش به تخریب «کنفدراسیون کار ایران – خارج از کشور»

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

آیا نمایشنامه “جعفرخان از فرنگ برگشته” را خوانده اید؟ در نمایش حسن مقدم (که چند سال پیش از تاجگذاری رضاشاه در گرند هتل اجرا شد) جعفرخانِ تحصیل‌کرده از فرنگ بازمی‌گردد و خود را در میان سیل نکبت و خرافات و استبداد پدرسالارانه‌ی جامعه‌ی عقب‌افتاده‌ی ایران می‌بیند. سگ محبوبش را به جرم نجس بودن از خانه بیرون می‌کنند، مجبورش می‌کنند روی زمین بخوابد و با دست غذا بخورد، باطل‌السحر به بازویش می‌بندند و فشار می‌آورند تا دختر عمویش را عقد کند.

جعفر خان، تلاش می‌کند به طریقی مسالمت‌آمیز با مجانین استبدادزده‌‌ی اطرافش (که آنها را عمیقاً دوست دارد) مبارزه کند و آنها را با مدرنیسم، مدنیت و تمدن آشنا کند، اما نمی‌تواند و دست‌آخر برای آنکه دیوانه نشود، فرار می‌کند و دوباره به فرنگ برمی‌گردد.

نمایش حسن مقدم درست در زمانی که ایران به پیشواز نوگرایی و دانشگاه و بهداشت و ترقی می‌رفت، کاتالیزور روشنفکرانه‌ای بود که در جای درست و زمان درست ارائه شد. (البته یادمان باشد بعد از انقلاب مشروطه و سرکوبهای گسترده، اخلاق سگ مدرنیته را به کشور آورد!) اما زمانی که در دهه‌ی چهل باید از آن استفاده می‌شد، زیر سایه‌ی پرت‌وپلاهای عقب‌مانده‌های پررویی مثل جلال آل احمد و احمد فردید و امثالهم گم شد تا آنکه پس از انقلاب، در میانه‌ی دهه‌ی شصت، علی حاتمیِ صوفی‌مشرب تصمیم گرفت این نمایشنامه را اقتباس کند. 

در ظاهر، فیلم اقتباسی از نمایشنامه‌ی “جعفر خان از فرنگ آمده” است اما واقعیت چیزی دیگر است. نمایش برعکس شد. جعفرخان یک فوکولی دروغگوی هیپیِ بی‌عاطفه‌ی شل‌مغزِ قرتی‌ شد که پا به فضای زندگی سنتی و صمیمی و لوتی‌منشانه‌ی حاج آقا چلویی می‌گذاشت و تقریباً تمام آن ضدارزش‌هایی که در نمایش مقدم نقد شده بود، در فرمی بزک‌شده به ارزش تبدیل شد.

حاتمی تا آنجا که توانست عقاید جعفرخان را پرت و بی‌معنا کرد. مثلاً جعفرخانی که بنا بر دیالوگ‌های ابتدایی باید به دنبال چیزی همچون کشاورزی مکانیزه و شهرک صنعتی با انرژی‌های تجدیدپذیر باشد، به دنبال چیزی من‌درآوردی‌ و لوس به نام کشاورزی فضایی می‌رود (خلاقیت حاتمی برای یافتن چیز پرتی که هر عقل سلیمی بتواند تمسخرش کند، همینقدر قد می‌داد). به هر حال فیلم حاتمی ساخته شد و در کوران دهه‌ی مرگبار شصت به فیلم محبوب حاکمان جمهوری اسلامی تبدیل شد تا نشان دهد که چگونه هنرمندی که به گمان خودش مستقل و حتا منتقد بود، می‌توانست به وسع خودش خشتی بر خشت دیوارهای استبداد بگذارد.

تشکلیابی چه کسی را ناراحت می کند؟

ربط داستان جعفر به موضوع کنفدراسیون چیست؟ بگذارید از این سوال شروع کنم. چه کسانی احتمال دارد از تشکیل یک تشکل، انجمن و به هر حال یک سقف متشکل شدن ناراحت شوند؟ منطقا اگر کسی با دنبال روی از موج نکبت بی اعتمادی که استبداد به ما تحمیل کرده به موضوع نگاه نکند، سه راه حل در مقابل خود پیدا می کند: می رود عضو می شود یا آستینها را برای ایجاد یک تشکل دیگر بالا می زند یا سکوت می کند تا ببیند این تشکل که مانند بقیه تشکلهای دیگری که ایجاد شده اند (و بعضا بی سر و صدا هم از میان رفتند) چه خواهد کرد. اما این اتفاق نمی افتد. چرا؟

طی یک مهندسی، آدمهایی که خودشان برای ماه‌ها و هفته ها در جریان تشکیل یک تشکل بودند، از جزئیات دقیق مسائل آگاه بودند، خودشان در تدوین بند به بند پیش نویس اساسنامه طی جلسات متعدد دخالت داشتند، خودشان مجمع عمومی را برگزار کردند و اساسنامه را به تصویب رساندند، بدون هیچ بحثی و بدون مطرح کردن هیچ انتقادی، طی کمتر از ۴۸ ساعت از اعلام موجودیت، استعفای خود را خارج از چارچوب هایی که خودشان آن را تصویب کرده بودند، اعلام کردند. این روند طی کمتر از یک هفته به دو نفر دیگر گسترش یافت.

طی این مهندسی، دروغ های متفاوتی بدون هیچ سند و مدرکی از طرف دیگران نیز به سمت هیئت موسس پرتاب شد. از تحقیر و ترور شخصیت گرفته تا داستان سرایی در مورد وجود شخصیتهایی در پشت پرده و نقش عوامل دولتهای غربی در ایجاد این تشکل. بدون حتی ارائه یک سند. همه اینها در شرایطی که برای پیش بردن دروغهایشان، نه تنها به اسناد علنی کنفدراسیون رجوع نمی کنند، بلکه عموما یا آن را به نفع داستان خود تغییر می دهند یا ندید می گیرند.

فقط به حجم دروغهایی که مستعفیان نوشته اند باید دقت کرد و سوال کرد که تمام کشفیات آنها، چرا طی ۴۸ ساعت بعد از اعلام موجودیت کنفدراسیون اتفاق افتاد و نه طی چندین هفته جلسات متعدد و گفت و گو در زمان نوشتن پیش نویس اساسنامه؟ آنها به خوبی به مکانیزم انتقاد و بررسی سوالات در کنفدراسیون آگاه بودند. نه کسی چیزی بیشتر از آنها می دانستند و نه نقشی مافوق داشت. آنها از پروسه دعوت افراد به هیئت موسس کاملا آگاه بودند. پس چه اتفاقی افتاد؟ چه بر سر استقلال فکریشان آمد؟ 

اعضای مستعفی که متن استعفای‌شان مورد استناد برخی برای تخریب کنفدراسیون قرار گرفته است، خود کاندیدای عضویت در هیئت مدیره و بازرسان کنفدراسیون بودند که طی پروسه رای گیری، موفق به اخذ رای لازم نشدند. رای گیری که سه نفر از مستعفیان خود شمارشگر آرای ماخوذه بودند. اگر این ادعاها که نوشته اند (مخصوصا آنجا که به رویه سکتاریستی و عدم دعوت از چهره های جنبش کارگری بر می گردد) واقعیت داشتند، چرا علیرغم اطلاع از این موضوع در مجمع عمومی شرکت کردند؟ همه اعضا می دانستند چه افرادی در مجمع عمومی شرکت خواهند کرد. پس چه اتفاقی افتاده است؟ چرا آگاهانه خود را برای عضویت در هیئت مدیره و بازرسان کاندید کردند اما بعد حرفهای دیگری زدند؟

 

استقلال فکری فدای فرقه گرایی؟

فرقه گرایی حاضر است نزدیک به انحلال طلب و نهیلیست بنشیند، یک جنبش را به آتش بکشد اما ذره ای از منافعش کوتاه نیاید. اسمش را می گذارد رادیکالیسم اما دلیلش عدم آشنایی با مکانیسم های اجتماعی شدن است. در این راه، حتی از اتهام زنی و پرونده سازی به سبک پلیس مخفی هم ابایی ندارد. به حجم ترور شخصیت و تحمیق اعضای هیئت مدیره و مخصوصا تحقیر زنان عضو دقت کنید. طبعا، علت تخریب دیگری، انزوای “منتقد” است. به‌جای راه‌کاری جدید برای خروج از انزوا، دیگری را پایین می‌کشد! بگذارید یک نمونه را بررسی کنیم.

همانطور که اشاره شد، بخش زیادی از انتقادات از کنفدراسیون در مورد مخفی کاری است. می پرسند چرا برای تشکیل کنفدراسیون دیگران دعوت نشده اند و برای همین معتقدند که مخفی کاری شده است. اما پس نقش امپریالیسم و موجودات دیگر کرات آسمانی در تشکیل این کنفدراسیون چیست که آن را مطرح می کنند؟ اینها چطور همزمان ناراحت دعوت نشدن چهره های کارگری به هیئت موسس هستند اما فورا یادشان می آید که این یک پروژه غربی-دولتی است؟ خدا و خرما با هم؟

می گویند این تشکلها پوشالی و دست ساز هستند که از کنفدراسیون حمایت کردند اما در عین حال یادآور می شوند که خیلی ها (لابد دوستانشان) همواره در تلاش برای برقراری ارتباط با همین تشکلها برای جلب حمایت از جنبش کارگری ایران بوده اند! پس تا زمانی که خودشان پیگیر بودند خوب بود، حالا اینها شدند تشکلهای دست ساز، پوشالی و تحت سلطه دولتهای غربی که می خواهند جنبش کارگری ایران را منحرف کنند!؟

انحلال طلبان را باید کنار زد

بر خلاف این آدمها که خود را مرکز جهان می دانند و فکر می کنند هر کس در این دنیا خواست کاری بکند اگر از فرقه خودشان نبود پس لابد کار، کار دشمن است، کنفدراسیون نباید اهمیتی به این حملات و فشارها و تحقیرها بدهد. این بخشی از پیکار با بی فرهنگی و فرقه گرایی است. ۴ دهه مبارزه با جمهوری اسلامی دیگر نسل جدید را انقدر پخته کرده است تا از ورود به چنین فضای ناسالمی پرهیز کند. 

اساسا برای همین اگر به نسبت سنی این دست از منتقدین نگاه کنید، ارتباط چندانی با نسلی که کنفدراسیون را تشکیل داده پیدا نمی کنید. همین ناآشنایی و شکاف نسلی باعث شده این پدرسالاران به خودشان اجازه دهند از هر ابزار تحقیر و تحمیق شخصیتی علیه اعضای هیئت مدیره استفاده کنند. 

آصف بیات در مقاله اخیر خود وقتی به آسیب شناسی این گروه از اپوزیسیون می پردازد می نویسد: “این گروه‌ها اغلب متشکل از افراد سیاسی‌کارِ «حرفه‌ای» هستند که صدایشان رسا و فعالیتشان قابل رویت است. گرچه این گروه‌ها به نام جنبش به حیاتِ خود ادامه می‌دهند، اما لزوماً با زندگی، ذهنیت، و شیوه‌های تعامل افراد عادیِ جنبش این‌همانی ندارند. در ایران کنونی، افراد و گروه‌های وابسته به این «اپوزیسیون» بیشتر در بین ایرانیان دیاسپورا، مهاجر یا تبعیدی زندگی می‌کنند، و دوریِ جبریِ آن‌ها از ایران عملاً از اشراف بر ظرائف اجتماعی و سیاسیِ درون کشور کاسته است.”

بیات در ادامه وقتی به مشکل اشاره می کند می نویسد: “در اوایل خیزش «زن، زندگی، آزادی»، همراهی و همگراییِ ایرانیان دیاسپورا و همین‌طور «اپوزیسیون» با جنبش رهایی‌بخشِ مردم ایران بسیار برجسته و برای بسیاری الهام‌بخش بود، به‌طوری که گویی ایرانی نو، ایرانی جهانی، متولد شده است. اما پس از مدتی، در زمانی که هنوز «جنبش» در گیرودار اعتراضات خیابانی و دیگر شکل‌های مبارزه بود، خودمحوری، خصومت، و پراکندگی در درون «اپوزیسیون» چنان بالا گرفت که عملاً و ناخواسته آن را در مقابل «جنبش» قرار داد. از آن زمان، گفتار و کردار «اپوزیسیون» چنان بوده است که گویی دچار نوعی بیماری سیاسی شده است.”

توصیه من به دیگران در اینجا یک چیز است: برای در امان نگه داشتن جنبش کارگری ایران از نفوذ به قول خودتان امپریالیسم، بروید تشکل و انجمن درست کنید. نگران تصمیم گیری از بالای سر کارگر هستید؟ بروید همین چند ده‌نفر دلسوزی که به جان یک تشکل نوبنیاد افتاده اید را جمع کنید و بشوید یک انجمن مدافع جنبش کارگری ایران در خارج یا هر اسم دیگری که دوست دارید روی آن بگذارید. جهان در کلاب هاوس و فیسبوک و تلویزیون هایی با چند صد نفر مخاطب تغییر نمی کند! در میدان عمل تغییر می کند. فقط تشکل درست کنید و دست به سازماندهی نیروی کار خارج از کشور بزنید. بروید به تجربه های تاریخی یا حال حاضر دیگر فعالین از کشورهای استبداد زده نگاه کنید که چطور خود را در تبعید سازمان داده یا میدهند و یک چیزی یاد بگیرید. آیا می توانید؟

البته پاسخ مشخص است. سبک کار آنها طی چند دهه گذشته مشاهده شده. یک فرقه گرا نمی تواند آدمها را متحد کند چون مطلقا نمی تواند کثرت گرا باشد. توان شنیدن دیدگاه متفاوتی را ندارد چه رسد به فعالیت اجتماعی. اجتماع برای اینها یعنی رباتهایی که به یک دستور خاص جوابی خاص بدهند. توان اقناع ندارند. خودشان در خارج ده‌ها انجمن و تشکل دارند. اما قاعدتا فعال نیستند. برایشان تبدیل به قاعده شده است. بعد از تشکیل نهادشان همدیگر را می‌درند و نهادشان تبدیل به انجمن‌های چند نفره می‌شود! اینها نمی توانند در کنار آدمی که از گرایش فکری/سیاسی/قبیله ای… خودش نیست بنشینند. با گفت و گو غریب هستند. اینها محصول استبداد هستند و نه ضد آن. شعارهای ضد سرمایه داری می دهند و دم از دفاع از کارگر می زنند، اما در سر بزنگاه‌های مهم، دانش و منطقشان لنگ می زند. فرهنگ برخوردشان می شود همان چیزی که قرار بود علیه‌اش مبارزه کنند!

آدمهای داستان ما، نوعشان قدیمی و کهنه است. مثل همان شخصیت هایی که جعفر را در نهایت دیوانه کردند و دوباره روانه فرنگ کردند. برخی دیگر هم علی حاتمی وار، کل داستان را با پرتاب کردن یک سری اتهام بی سند و مدرک تغییر میدهند با این امید که موج حملات اجازه تعمق و تفکر به مخاطب ندهد. 

راستش دیدن یک نقد به بندهای اساسنامه شده است کیمیا. این وضعیت بخشی از چپ استبداد زده ایران است. قرار بود جعفر را مجبور به خوابیدن روی زمین نکند و باطل‌السحر به بازویش نبندند. اما پس از چند دهه قتل عام و سرکوب شدید، می بینیم که هنوز آن گفتمان را دنبال می کند. آل احمدها مثل زامبی از درون قبر بیرون آمدند و با فریاد وا مصیبتا غرب، می خواهند کارگر در ایران را آگاه کنند! راستش فعلا خودتان به آگاه شدن نیازمندید! این همان گرایش فکری/سیاسی است که در دهه ۶۰ بین ضدیت با امپریالیسم و مبارزه برای سوسیالیسم درجا می زد و در نهایت آنجایی ایستاد که نباید. مردم ایران و جنبش کارگری لایق چیزی بهتر از این است.

ما چپی می خواهیم که تشکل را با اسناد و مصوباتش مورد ارزیابی قرار دهد نه حرفهای درگوشی دوستان قدیمی! چپی علم گرا و با کالیبر سیاسی بالا که فلان بند اساسنامه را بلند کند و در موردش بحث کند و بگوید این ایراد را دارد و پیشنهاد و توصیه هایش را مقابل کنفدراسیون قرار دهد. چپی که عملکرد کنفدراسیون را زیر ذربین بگذارد و هر جا مشکلی دید، فورا آن را در مقابل دید عموم بگذارد. اما فعلا ما داریم با یک سری داستانهای خیالی و شواهدی روبرو میشویم که بجز برای گویندگان، امکان راستی آزمایی آنها برای دیگران وجود ندارد!

+ جایی دیدم یکی از این منتقدین در سایت آزادی بیان در کنار اتهامات و تخریب شخصیت، کشف کرده بود که آمریکا برای تشکیل انجمن و تشکل در کشورهای مختلف هزینه می کند. او که بعنوان پناهنده سالهاست خارج از ایران زندگی می کند، اتهام خودش و خیلی های دیگر مثل خودش از طرف وزارت اطلاعات چیزی شبیه به همین بود که از آمریکا پول می گرفتند تا تشکل درست کنند!

 

++ اشاره به این نکته بد نیست که برای بخش بزرگی از چپ جهانی، چپ غیر محور مقاومتی ایران چیزی جز مشتی خودفروخته عوامل امپریالیسم نیستند. چون ما مخالف جمهوری اسلامی هستیم. جمهوری اسلامی که برای این چپ، قهرمان مبارزه با امپریالیسم است. احمدی نژاد برایشان از ۱۰۰ تا پهلوان پنبه ای که به قول خودشان از ترس امپریالیسم به جان کنفدراسیون افتاده اند ارزشمندتر است.

+++ حزب کمونیست یونان طی رای گیری اخیر در مجلس این کشور برای قانونی کردن حق ازدواج همجنسگرایان، در کنار سه حزب نئونازی و کلیسا به آن رای منفی داد. منطق این رای منفی این بود که همجنسگرایی تبلیغات امپریالیستی است و مفهوم پدری و مادری را از میان می برد. حزب کمونیست یونان کمی بیش از ۷ درصد مجلس یونان را در اختیار دارد و مدافع جمهوری اسلامی و انواع و اقسام گروههای اسلامی به قول خودشان ضد امپریالیست در منطقه است. این یک حزب محافظه کار است، حتی اگر اسمش کمونیست باشد و شب تا صبح علیه سرمایه داری و برابری و آزادی حرف بزند. دوستانی که بدون سند و مدرک کنفدراسیون را متهم می کنند را می توان از همین جنس کمونیستهای تئوری توطئه‌ای دسته بندی کرد.

++++ چند تن از ما بهتران یادآور شده بودند که د.گ.ب متعلق به حزب سوسیال دموکرات است که زمانی رزا لوکزامبورگ را به قتل رساندند. بماند که یک تشکل کاری با نزدیک به ۶ میلیون کارگر عضو چطور می تواند متعلق به یک حزب سیاسی خاصی باشد و کسی نفهمید بجز این منتقدین، اما آنها از این موضوع به عنوان یکی از عیبهای د.گ.ب نام بردند. بگذارید بگوییم حق با آنها باشد. تنها سوال من این است که آیا کسی یادش هست پس از آنکه “رفیق فیدل” دستان خونین خامنه ای، قاتل کمونیستها و سوسیالیستهای ایران را فشرد، چگونه مورد خطاب قرار گرفت؟

اسفند ۱۸, ۱۴۰۲