یکم: پرسیده اند فرق ِ فرقه گرایی و فرقه سالاری چیست؟ پاسخ: فرقه گرایی تفکر و گرایشی غالبن فردی یا فردگرایانه و فردستایانه و کیش ِ شخصیت پرستانه، و از این رو،جامعه ستیزانه و پدرسالار و استبداد منش است. فرقه گرا، اراده را برتر از کرد و کارهای قانون مندانه ی تاریخ و قوانین ِ حاکم بر تکامل ِ اجتماعی به شمار می آورد. چنین فردی اگر وارد ِ یک فرقه و دار ودسته ی سیاسی شود یقینن همان فرقه و دارودسته ای را که به او امکان ِ خود نمایی و اظهار ِوجود داده پیشروترین وانقلابی ترین تشکل ِ سیاسی- اجتماعی قلمداد می کند.
فرقه سالاری، فعالییتی است عملی از سوی تعدادی فرقه گرای ظاهرن همفکر و همعقیده و همهدف برای کسب ِ قدرت ِ سیاسی و اعمال ِ اقتدار ِ فرقه بر جامعه. هم فرقه گرایی و هم فرقه سالاری خاص ِ جامعه های تحت ِ حاکمییت ِ استبداداند که در آن هیچ گونه آزادی ِ سیاسی نه برای آگاهی رسانی و نقد ونقادی و نه برای ایجاد ِ تشکل های سیاسی – طبقاتی و شناخت از ماهییت ِ واقعی ِ این تشکل ها وجود ندارد. فرقه در این جامعه ها نوعی« تابو» همچون دین و مذهب است که کسی نمی باید یا نمی تواند قداست ِآن را زیر ِ سوآل ببرد و اگر چنین کرد انواع ِتهمت ها واهانت ها ودشنام ها از سوی فرقه سالاران به او نسبت داده خواهدشد. به همین دلیل هم هست که انواع ِ فرقه ها فرصت می یابند انواع ِ آگاهی ها و شناخت های دروغین، یعنی همان کاری که دین و مذهب می کنند را،به جامعه تزریق نمایند. درواقع، فرقه گرایی و فرقه سالاری چه به صورت ِ تکین( فردی) و چه به صورت ِ جمعی، همانند ِ دین ومذهب گرایش هایی ایدئولوژیک و تکامل ستیز ِبه جا مانده از دوران ِ پیشاسرمایه داری و متعلق به دوران ِ پدرشاهی- مردسالار ودرتقابل با تکثرگرایی ِسیاسی – ایدئولوژیک ِ تکامل گرایانه ی سرمایه داری اند که فرقه سالاری اوج ِ این تقابل است. از همین رو هم هست که ما در جامعه های پیشرفته ی امروزین نشان و عملکرد ِ فرقه گرایانه و فرقه سالارانه ی عمومییت دار و غالب در ساز و کارها و کرد وکارهای قانون مندانه ی سیاسی اجتماعی ِ همسو با تکامل ِ تاریخی ِ این جامعه ها نمی بینیم. به طور ِ کلی فرقه سالار ِ اراده گرا، تفکر و نظر ِ راهگشا به پراتیک ِ خود را با شرایط ِواقعن موجود و نیازهای مشخص ِ جامعه ی آبستن ِ تحول همسو و همتراز نمی سازد، بلکه تلاش می کند با تحریف و دگرگونه سازی ِ واقعییت ها، شرایط و نیازهای « این جامعه» را در چارچوب ِ مفاهیم و مقوله های ذهنی ِ بی ارتباط با واقعییت های مادی تولیدی ِ موجود و صرفن با اتکا بر اراده ی معطوف به قدرت اش همساز و همتراز نموده تا بتواند رهبری ِ آن را انحصارن در اختیار ِ خود بگیرد.
دوم: فرقه گرایی و فرقه سالاری رابعد از روحانییت ِ دینی- اسلامی که قدمت ِ چندصدساله در ایران دارد ، ما در جریان ِمعروف به « چپ» ِ عمدتن لنینیست در کنشگری های سیاسی ِ انحصارطلبانه و تمامییت خواهانه و اقتدار جویانه ی این « چپ» ِ انشعاب خیز و ماهییتن فرقه فرقه شونده به وضوح مشاهده می کنیم. فرقه های گوناگونی که با وجود ِ داشتن ِ ریشه و خاستگاه و آموزه های مشترک، هیچ کدام آن دیگری را همچون یک « رفیق» و همفکر و هم هدف قبول ندارد. دقیقن همانند ِفرقه های گونه گون ِ دین ِ اسلام که هیچ یک دیگری را مومن ومسلمان ِواقعی به حساب نمی آورد و فقط خود را مسلمان و مومن ِ واقعی می داند. در اینجا، ما همچنین خود ویژه گی های مختص به این فرقه ها را علاوه بر آنچه بالاترگفته شد شاهدهستیم،که درادامه به یک یک ِآنها پرداخته خواهدشد.
یاشار سهندی، به گواهی ِ نوشته های اش عضوی از یکی ازاین فرقه های چپ ِ لنینیست و تبلیغ کننده ی مواضع ِ سیاسی، عقیدتی و تشکیلاتی ِ آن است. فرقه ها و دارودسته های متعددی که در مهم ترین مواضع ِ شان باهم اشتراک ِ نظر و عقیده و مرام دارند که با اسم و رسم ِ لنینسیم یا بلشویسم شناخته می شود و تنها اختلافی که بایکدیگر دارند همچنان که پیش ترنوشتم مساله ی « رهبری» و« سرکرده گی »ست،که آن هم ناشی ازانحصارطلبی و تمامییت خواهی است که خودویژه گی ِایدئولوژیک و تاریخی ِ لنینیسم و بلشویسم ِ آنهاست. چراکه هریک از این فرقه ها خود را تنها آلترناتیو ِ رژیم، و یگانه « رهبر ِ انقلاب» می دانند. اما، دانستن ِ هم اشتراک نظرها و هم منشاء اختلاف ِ آنها خصوصن برای ما ایرانی ها که از یک سده ی قبل تاکنون درمعرض ِ تبلیغات ِ ایدئولوژیک سیاسی ِآنان چه درپوشش ِحزب ِ توده و چه با نام و عنوان های دیگر بوده و هنوز هستیم و نیز درگیر ِ یک خیزش ِ هدفمند ِ دگرگون سازنده ی سیاسی اجتماعی و تاریخی یعنی گذار از استبداد به دموکراسی قرار داریم بسیار ضروری است. ضروری است به این دلیل که ضمن ِ شناخت از ماهییت ِ تفرقه افکنانه ی آنان، در عین ِ حال به انگیزه ی تمامییت خواهانه و انحصار طلبانه شان درضدییت با خیزش ِ دموکراسی خواهانه که هدفی غیراز کسب ِ قدرت ِ سیاسی و اعمال ِ سر کرده گی ورهبری هم بر دیگر فرقه ها و هم بر جامعه ندارد، پی خواهیم برد. این مشخصه های مشترک که باید معیار ِ قضاوت در باره ی چپ ِلنینیست قرارگیرند تا خطای دیگرجامعه ها در اینجا تکرارنشود ازاین قراراند: 1- همه خود را تنها نماینده و وکیل ِ تام الاختیار ِ کارگران و جامعه ی تحت ِ سلطه ی استبداد می دانند( این بسیارمهم است که: منظورم از«همه»، همه ی فرقه گرایان و فرقه سالاران اند و نه چپ های مستقل ِ دموکرات یا سوسیال دموکرات).2 - همه،تشکیلات ِخود را تنها حزب و تشکیلات ِواقعن کمونیست و بقیه را راست و لیبرال می دانند. 3-همه ادعا می کنند مارکسیست اند ودیگر فرقه ها راغیر ِمارکسیست یا تجدید ِ نظر طلب می نامند، درعین ِ حال که همه بدون ِاستثنا مخالف ِ راه ِ سرمایه داری و طرفدار ِ راه ِ غیر ِ سرمایه داری یعنی در واقع مخالف ِ تکامل ِ قانون مند ِ جامعه و به همین دلیل مخالف ِ ماتریالیسم ِ تاریخی ِ مارکس و انگلس هستند. شخص ِ لنین نخستین کسی بود که هم ادعای مارکسیست بودن داشت و هم این بدعت ِ ناسازنما با ماتریالیسم ِ تاریخی راگذاشت. 4- همه ی این فرقه ها از همان ابتدای پیدایش رهبران ِ مادام العمر ِ مرد دارند ، در عین ِ حال که همه هم در ظاهر و درحرف ادعای برابری ِزن ومرد می کنند، ولی از صدسال ِ پیش تا کنون هیچ زنی نه به رهبری ِحزب و تشکیلات،ونه به رهبری ِدولت های در قدرت شان برگزیده نشده است. به عنوان ِ مثال ،همین تشکیلاتی که آقای یاشار سهندی عضوی از آن است( حزب ِ کمونیست ِ کارگری) بیش ازبیست سال است که اعلام ِ موجودیت کرده و دراین مدت فقط دو رهبر ِمرد داشته است که دومی هم بعد از مرگ ِ اولی به طور ِ معمول و رایج ِ این فرقه ها به شیوه ی باندهای مافیایی با یارگیری و رفیق بازی و تاییدیه گرفتن از رفقای موافق به رهبری ِ مادام عمر ِ تشکیلات رسید. در حالی که در زمان ِ مرگ ِ رهبر ِ پیشین چندین زن ِ رده بالا عضو ِ تشکیلات بوده اند. این، آن « دموکراسی » ِ بی نظیری است که چپ های فرقه گرا مدام در تبلیغات شان برای جلب ِ هوادار به جامعه ی تحت ِ حاکمییت ِ استبداد وعده اش را می دهند. وعده ای که نه تنها دموکراسی از هیچ نوع اش نیست، بلکه بدترین نوع ِ استبداد است: فرقه سالار، رهبر سالار ومردسالار وبه همین دلیل آزادی ستیز و زن ستیز. یعنی درواقع آن نوع استبدادی که نمونه ی اسلامی ِ آن چهل وچهارسال است دمار از روزگار ِ ایرانی ها در آورده و خیزش ِ همه باهمی ِ کنونی دقیقن علیه چنین استبدادی است که تلاش می کند دموکراسی یی بر قرار سازد که نه فرقه سالاری در آن جایگاهی دارد، نه استبداد ِ پدرسالار و مردسالار ، بلکه دموکراسی ِ واقعن دورانی با تمام ِ آزادی های بی قید و شرط ِ سیاسی ِ رایج در تمام ِ جمهوری های دموکراتیک ِ قانونمدار ِشهروندسالار.
خیزش ِ همه باهمی ِ دموکراسی خواهانه ی کنونی ِ شهروندان ِ ایرانی، فعالانه و مصممانه خواهان ِ قطع ِ زنجیره ی تاریخن به هم پیوسته ی استبداد ِ پدرشاهی ِ مرد سالار است، و ضدییت ِ تمام ِ فرقه ها و فرقه سالاران با این خیزش هدفی جز بقا و تداوم ِ این زنجیره در فرم ِ دیگر اما با همان محتوا ندارد. چراکه موجودییت آنان چه بر قدرت و چه در قدرت همچنان که بالاترگفته شد مشروط به وجود و تداوم ِ استبداد است.
انتخاب ِ یاشارسهندی در این بخش از پلمیک ِ نقادانه ی من در واقع انتخاب ِ فرد نیست بلکه انتخاب ِ یک جریان ِ سیاسی است که بنا بر ماهییت ِ فرقه سالارانه اش و با هدف ِ تحمیل ِ اراده ی خود به آن با خیزش ِ دموکراسی خواهانه ی شهروندان ِ ایرانی سر ِ ناسازگاری دارد که آن را به اشکال ِ مختلف اعلام کرده است. همچنان که در بخش های پیشین نیز انتخاب ِعباس منصوران و بیژن نیابتی از چنین دیدگاه و باچنین رویکردی بود.
ادامه دارد