حسین مرادبیگی(حمه سور):  سرنگونی جمهوری اسلامی و تامین رهبری

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

بیش از 100 روز از شروع حرکت انقلابی اخیر برای سرنگونی کلیت جمهوری اسلامی که با مرگ مهسا امینی آغاز شد، میگذرد، مساله اصلی کماکان رهبری و تامین رهبری بر آن است، جامعه و مردم سرنگونی طلب نیز انتظار آن را میکشند، رهبری ای که از نظر آنان بتواند همه یا بخش مهمی از نیروی این حرکت را زیر رهبری خود متحد و هماهنگ کند و آن را تا سرنگونی کلیت جمهوری اسلامی و پائین کشیدن خامنه ای و دستگیری او به سرانجام برساند. اما کدام رهبری؟ چپ یا اپوزیسیون راست؟

یک مشاهده ساده نشان میدهد که اپوزیسیون راست، پای به پای حرکت اخیر و حتی قبل از آن نیز، برای تامین رهبری بر این حرکت به کمک سنتهای سیاسی موجود خود در جامعه در سطح سراسری و محلی تلاش کرده است و این تلاش هم اکنون نیز ادامه دارد. موضوع رسانه های بورژوازی است، موضوع داخل کشور است، موضوع بحث در خارج کشور است، ائتلاف ها و اتحادهای حول آن، انتخاب یا رد آن، با هر بیانی، موضوع خود چپ نیز شده است.
اما در صف مقابل، در چپ ترین مدعی، بجای داشتن پروژه ای روشن برای تامین رهبری، احساس میکنی که وقت خود را با تفسیر اوضاع موجود و در مورد رهبری و تامین رهبری نیز با ترویج تامین رهبری، صرف کرده و صرف میکنند. با ترویج رهبری، کسی رهبر هیچ حرکتی نخواهد شد، با ترویج تامین رهبری نیز نمیتوان رهبری را تامین کرد. خودبخودی جلو رفتن و دنبال خودبخودی راه افتادن، خواهی نخواهی، واگذار کردن تعیین تکلیف سرنوشت سیاسی جامعه به راست جامعه است تا شاید از اینطریق مفری برای کسی که این سیاست او را تشکیل میدهد، نیز پیدا شود. تجربه خود ما در کردستان، بعد از انقلاب 57 ، در جریان نه گفتن به خمینی و سازماندهی رهبری جنبش مقاومت در مقابل دستور یورش خمینی به مردم کردستان، برای کسانی که با این تاریخ آشنا باشند، علیرغم هرعیب و نقصی که داشت، گواه این است، و گرنه چپ و بعدها روشنتر کمونیسمی در کردستان شکل نمیگرفت. هرچند این کمونیسم اکنون تضعیف شده است که دلایل خود را دارد، اما هنوز یک رگه قوی در آن جامعه است، لااقل در مناطق جنوبی آن که با کارگر میتوان روی آن ساخت. اگر این نبود، رهبری حزب دمکرات بعنوان نماینده بورژوازی کرد، آن زمان با "لبیک گفتن" به خمینی در اجتماعی که در شهر مهاباد برای اعلام آن ترتیب داده بود، سرنوشت سیاسی جامعه کردستان را در انطباق با آن نیز تعیین میکرد، ما هم شاید در محکوم کردن آن، اطلاعیه ای میدادیم و شاهد بی تاثیری خود بر آن جامعه میشدیم.

بحث رهبری در داخل
در داخل ایران، هم رهبری سراسری وجود دارد و هم رهبری در محل، هردوی اینها وقتی فراخوان میدهند برای مثال، فراخوان سه یا چهار روز اعتصاب و اعتراض شبانه و روزانه و غیره، بی جواب نمانده و بی جواب نمی ماند، گاها در سطح وسیعی و گاها در موارد معین و در اشکل مختلفی که طبیعی است جواب گرفته و جواب میگیرد، موردی نیست که جواب نگرفته باشد. حتی خود خانواده هائی که عزیزانشان توسط اوباش جنایتکار خامنه ای به قتل رسیده اند از مردم در شهرهای مختلف میخواهند که در مراسم یادبود آنان شرکت کنند، شرکت کنندگان در آن میدانند که ممکن است دستگیر شوند، اما میروند و در آن شرکت میکنند. مشکل رهبری بویژه رهبری رادیکال در داخل این است، به محض اینکه خود را علنی کند دستگیر میشود. اینکه فراخوان دهندگان اعتراضات اخیر برای ادامه کاری خود نهایت درایت و شرایط کار مخفی را رعایت میکنند که ردی از خود به جا نگذارند و تلاش اوباش اسلامی را برای دستگیری خود بی اثر کنند، از این واقعیت خبر میدهد. پس باید رهبری علنی ای خارج از دسترسی جمهوری اسلامی موجود باشد، تا وقتی که شرایط و تناسب قوا به نفع اردوی سرنگونی طلب آنقدر تغییر کرده باشد که کنترل جمهوری اسلامی در جاهائی تماما از دست جمهوری اسلامی بیرون آمده و زمینه اظهار وجود علنی رهبران رادیکال را نیز ممکن کرده باشد. رهبری نمیتواند تا روزهای آخر مخفی بماند، باید علنی باشد با اسم و رسم. مردم باید بدانند که رهبران و فرماندهان آنان چه کسانی هستند؟ باید در ناصیه آنها به بینند که جمهوری اسلامی را به زیر میکشند و اوضاع بعدی را نیز کنترل کرده و سرهم میاورند.

انقلاب زنانه
آنچه که به حرکت انقلابی اخیر، کیفیت متفاوتی را برای مثال، نسبت به خیزشهای دیماه 96 و آبان 98 داد، شروع آن توسط زنان بود، آنهم به دلیل موقعیت زن در حاکمیت جمهوری اسلامی. با دور انداختن حجاب اسلامی و روسری، مردم و جامعه تصویر جاروکردن کلیت جمهوری اسلامی را میگیرند که گرفتند. حاکمیت جمهوری اسلامی برای مثال، مثل ترکیه تحت دولت اسلام سیاسی اردوغان نیست، مثل طالبان است در افغانستان. زنان مجبور شدند برای آزادی خود علیه سلطه 43 ساله طالبان در ایران، دست به انقلاب بزنند که متاسفانه زیاد درک نشد. میشد دید که چگونه از همان روز اول، گرایشات اجتماعی طبقاتی مختلف با سنتهای حاضر در صحنه سیاست رنگ خود را بر آن زدند، تا اگر توانستند آن را کنترل کنند و بخشا هم کنترل کردند و هنوز دارند آن را کنترل میکنند و یا از آن در جهت اهداف طبقاتی خود استفاده کرده و دارند استفاده میکنند. کسی اگر مجذوب سرنگونی طلبی نشده و از سر مبارزه طبقاتی، نه در حرف، که در عمل به جامعه و اجتماع که محل تقابل گرایشات اجتماعی – طبقاتی مختلف و سنتهای سیاسی و احزاب و جریانات سیاسی در جلو آنان، نگاه میکرد، یکی یکی نقش آنان را میتوانست در ترمز کردن و کنترل کردن آنچه که بسرعت حمایت افکار عمومی زنان و مردان آزاده را در سطح جهان جلب کرد، نشان دهد. تمایلات قوی مردسالارانه در جامعه که ناسیونالیستهای رنگارنگ آن را نمایندگی میکنند، بقایای سنتهای ملی – اسلامی، سنت توده ایستی، جنبش شبهه سکولار حکومت سابق و "دگراندیشان" سکولار دمکرات شده بعد از فروپاشی اردوگاه شرق که هنوز به مذهب و آخوند و مسجد و مردسالاری نیاز دارند، دست به یکی کردند و هدف اصلی آن را لوث کردند. کارگران می بایست پرچم دفاع از آزادی زن، رفع حجاب و اختیاری بودن حجاب را در جامعه بلند میکردند، تلاشهائی انجام گرفت اما محدود و به سطح جامعه کشیده نشد. مهمتر از همه آنها غیبت حزبی رادیکال و ماکزیمالیست که آزادی خواهی بی اما و اگر کمونیسم کارگری، مارکسیسم را نمایندگی کند، به این وضعیت میدان داد.
با اینحال، فداکاری و از خود گذشتگی زنان و مردان نسل جدید در 3 ماه گذشته که با حمایت عمومی جامعه روبرو بود، توانسته است تناسب قوائی را به خامنه ای و اوباش جنایتکار او تحمیل کند. این تناسب قوا، علیرغم چنگ و دندان نشان دادن آنان با زندانی کردن و صدور احکام اعدام و تلاش در ایجاد رعب و حشت در زندان و در جامعه، محصول این مبارزه و نتیجه استیصال و درهم ریختگی بالای جمهوری و نگرانی از فروپاشی آن بود. ادامه نبرد برای بزیرکشیدن خامنه ای و کلیت جمهوری اسلامی، حاکی از این تناسب قوا است.

اپوزیسیون راست و رهبری سرنگونی
سیاست و یا استراتژی اپوزیسیون راست آنچه که به سلطنت طلبان معروف است، پرکردن این خلاء، خلاء رهبری، با حمایت دول بورژوازی غرب و بکمک سازمان ملل است. اپوزیسیون راست جز این سیاست دیگری ندارد، آن را از طریق حمایت دول بورژوازی غرب و سازمان ملل ممکن میداند، چون نمیخواهد انقلابی که خواهان آن نیست در ایران انجام بگیرد. عکس العمل چپ در تقابل با آن، اینهاست، گفته میشود که این کار شدنی نیست، از بالای سرمردم در صحنه در ایران نمیتوان از خارج رهبری غربی را تحمیل کرد، یا جریان انقلاب 57 دیگر تکرار شدنی نیست و مردم آن را قبول نمیکنند و غیره. در میان استدلالهای مختلف، اینها تازه "بهترین" اشان هستند. به جای اینکه آن را جدی بگیرند و پراتیک معینی را برای شکل دادن به چپی، با هر تعریفی که از آن دارند، در دستور کار خود بگذارند، خود را با نمیشود و شدنی نیست و نمیگیرد، سرگرم میکنند، در حالیکه می بینند که دول بورژوازی همه جا از بالای سر مردم، دارند راه حلها و آلترناتیوهای خود را به جنبش های اعتراضی برای آزادی و برابری و رفاه همگانی، تحمیل میکنند. جامعه ایران نه تنها از این مستثنی نیست، بلکه به دلیل مکان استراتژیک ایران در خاورمیانه، وجود اسلام سیاسی در آن و منافع استراتژیک دول غربی، از پیچیده ترین نوع آن است. دلایل زیادی برای تحمیل این رهبری بویژه با سرعت گرفتن تحولات سیاسی و فشار اعتراضی قوی در جامعه به خامنه ای، وجود دارد، در چنین شرایطی شانس آنها بیشتر میشود و دول غرب با تمام قدرت به کمک آنها می آیند، چون آنها هم میخواهند اوضاع طوری پیش برود که استراتژی آنها در منطقه لطمه نخورد.
دول بورژوازی غرب با "دمکراسی پارلمانی" و "حقوق بشر" خود، واضح است در جهت تامین منافع اقتصادی و سیاسی خود، تفوق خود را بر رقبای خود برای مثال چین و روسیه و اقمار آنان حفظ کرده اند. دست به دامن آنها و فشار بر سازمان ملل میشوند که برای مثال، دستگیری آن سان سوچی و کشتار مردم معترض میانمار توسط نظامیان حاکم برآن را محکوم کنند. یا بردولت عربستان فشار بیاورند که زیادی به زنان برای رانندگی سخت نگیرد. مردم، این را بر سازمان رادیکالی که دستش به جائی بند نیست و فقط شعار میدهد، ترجیح میدهند. نگاهی به 3 ماه گذشته نشان میدهد که چگونه دول بورژوازی غرب بطور استراتژیک به تحولات سیاسی در ایران نگاه میکنند. دولت آلمان ظاهرا از همه آنها در مقابل جمهوری اسلامی "صریحتر" است.
و این تمام ماجرا نیست، سنتهائی که در کنار دول بورژوازی غرب بر شانه خود، اسلام سیاسی کپک زده خمینی را به مردم ایران تحمیل کردند، رنگ عوض کرده اند، اما موجودند. نیروی جنبش ملی – اسلامی، خارج و داخل، متحد این دوره آنها است. ته مواضع سیاسی آنها را که نگاه میکنید، با هر بیانی، میگویند که آنها هم هستند، آنها را فراموش نکنند. حزب چپ(فدائیان خلق) در پلاتفرم سیاسی خود از آنان به نام ناجمهوریخوهان! نام می برد که باید با آنها همکاری کرد، در نوشته چند روز قبل خود صریحتر آن را بیان کرده اند، میگویند که با سلطنت مطلقه و حتی مشروطه نیز "موافق نیستند" با اینحال با آنها همکاری میکنند. ناسیونالیسم ایرانی بعنوان قوی ترین و ریشه دارترین گرایش بورژوائی خود را با اینها تداعی میکند. خواهر خامنه ای صریح و روشن علیه خامنه ای موضع میگیرد و در نواری که منتشر کرده است از "کورش بزرگ" نام می برد و خواهان همکاری با نیروی این جنبش میشود. "اصلاح طلبان در "سکوت" نیز منتظر تحولات آتی هستند، اینها ائتلاف میکنند و متحد میشوند تا در تحولات سیاسی آتی دوباره سرنوشت سیاسی جامعه ایران را، تعیین کنند. خود جمهوری اسلامی هم با 43 سال حاکمیت مبتنی بر ترس و رعب و کشتار و اعدام هر روزه، کاری کرده است که مردم سرنگونی طلب بازگشت به دوره قبل از سرکارآمدن خمینی را که شروع این حاکمیت بود، ترجیح دهند. ائتلاف ها و اتحادهای آنها ممکن است عوض شود و اشکال موقتی و یا دائمی بخود بگیرد، مهم جدی گرفتن پروسه ای است که آنها آن را با حمایت دول بورژوای غرب و فشار سازمان ملل، ممکن میدانند و دارند آن را به جلو صحنه سیاسی میرانند، به آن باید دراز مدت تر نگاه کرد.
به این وضعیت باید عامل مهمی را اضافه کرد، کشش سرنگونی طلبی آنقدر قوی است که چپ ترین مدعی را نیز در خود هضم کرده است. سرنگونی طلبی مدتهاست عملا جای اهداف و استراتژی پرولتاریا را گرفته است، نه شرکت طبقه کارگر در سرنگونی در خدمت دست یابی پرولتاریا در رسیدن به اهداف و استراتژی طبقاتی خود. خودبخودی جلو رفتن در خود پروسه سرنگونی و چشم دوختن به تحولات خوبخودی، همانطور که پیشتر گفتم، بیانگر این واقعیت و واگذاری تعیین تکلیف سیاسی جامعه به اپوزیسون راست بوده و اکنون نیز هست به هدف ایجاد مفری در آن. پولاریزه شدن صف سرنگونی طلب جامعه حول راست یا چپ و انتخاب این آن یکی وقتی ممکن است که سازمان رادیکال و ماکزیمالیستی موجود بوده و موجود باشد که صف مستقل طبقه کارگر و اهداف استراتژیک او را در جامعه نمایندگی کند، تفاوت خود را با کل چپ موجود نشان داده باشد، بعنوان پرچم دار و مدافع مارکسیسم در چپ جامعه قد علم کرده و برسمیت شناخته شده باشد، بعنوان بخش مهم و تعیین کننده اپوزیسیون جمهوری اسلامی در جامعه شناخته شده و وجودش غیرقابل انکار باشد که دارد بخشی از نیروی جدال بر سر قدرت سیاسی را در جامعه نمایندگی میکند. در غیاب چنین نیروئی، "معجزه ای" رخ نخواهد داد.
درست است که حرکت انقلابی اخیر رادیکال است، حتی روشن تر از انقلاب 57 خواهان آزادی و برابری و دفاع از حرمت انسانی و خواهان رفاه همگانی و عدالت اجتماعی است بویژه به دلیل حضور زنان در جلو آن. درست است که آگاهی طبقاتی کارگر بیشتر شده است، اما هیچکدام از اینها در غیاب وجود چنین سازمان سیاسی ای، نرفتن خود کارگران را زیر رهبری اپوزیسیون راست جامعه در جریان سرنگونی جمهوری اسلامی نیز تضمین نمیکند.
در هرحال، در تحولات سیاسی پیش رو باید دید که احزاب سیاسی چه تصمیمی میگیرند و طبقه کارگر و رهبران آن نیز چه تصمیمی و کجا خواهند ایستاد؟ سهم من اگر وضعیت جسمی ام اجازه دهد، کمکی به روند دومی است.
4 ژانویه 2023