مقالهای از کاوه عباسیان شرکت کنندهی برنامهی این هفتهی پرگار: اینکه فیلمساز معتبر و جهانی شدهای همچون اصغر فرهادی در عرض چشم به هم زدنی از مایه افتخار ملی به موضوع غضب بخش قابل توجهی از جامعهی ایرانی تبدیل میشود، توجیه و تفسیر سادهای ندارد. مگر همین ایرانیان نبودند که دسته جمعی تا پاسی از شب پای پخش مستقیم مراسم اسکار مینشستند تا فرهادی را همچون تیم فوتبال کشورشان تشویق کنند و تصاحب اسکارش را جشن بگیرند؟
مگر چنین موقعیتهایی فرصتهای طلایی برای ترمیم چهره ایران در چشم جامعه جهانی تلقی نمیشد؟ بین جایزه اسکار برای فیلم «فروشنده» در سال ۱۳۹۵ تا جایزه بزرگ جشنواره کن برای فیلم «قهرمان» در سال ۱۴۰۰ چه اتفاقی افتاد که بسیاری از مشوقان دیروز فرهادی تبدیل به منتقدان امروزش شدند؟
برای پاسخ به سوالهای بالا در وهله اول باید مقصودمان از عبارت پراستفاده ولی گنگ «مردم» را روشن کنیم. وقتی از مخاطب و حتی موضوع فیلم های فرهادی حرف میزنیم، در واقع از طبقه متوسط شهری حرف میزنیم.
فیلم هایی که فرهادی را به شهرت جهانی و محبوبیت داخلی رساندند همگی با موضوع طبقه متوسط شهری و از نظر محتوایی نیز مبتنی بر اخلاقیات و جهانبینی همین طبقه ساخته شدند. در وهلهی اول البته میتوان این را نکته مثبتی نیز ارزیابی کرد. در سینمایی که شهرت جهانیاش را به واسطهی تصاویر روستا و کوه و بیابان کسب کرده بود، حتی عنوان این مسئله که جامعه ایران از پیچیدگی های مدرن و شهری برخوردار است حرف نویی محسوب میشد. طبقه متوسطی که همچنان در تب و تاب جنبش اصلاحات بود نیز خریدار این حرف و این سینما شد.فیلم های فرهادی نه تنها جهانبینی این طبقه را به تصویر کشیده بود بلکه شمایل مدرن و قابل قبولی نیز از آنان برای مخاطب غربی تصویر کرده بود، و این برای طبقهای که همیشه خود را در آینهی غرب ورانداز کرده بود دلچسب مینمود. علاوه بر اینها، فرهادی همراهی خود با اعتدالگرایان و اصلاحطلبان را اینجا و آنجا و به طرق مختلف اعلام کرده بود و در عرصه های جهانی نیز از همان مدل سیاست ورزی پیروی میکرد. از این جهت، فرهادی برای طبقه متوسطی که همچنان سرمایهی اجتماعی و سیاسیاش را هزینهی انتخاب دولت حسن روحانی در سال های ۹۲ و ۹۶ کرده بود، یک همپیمان محسوب میشد.
زندگی این طبقه اما در سال های اخیر و به خصوص پس از تحریم های دولت دونالد ترامپ علیه ایران که از سال ۹۷ شروع شدند، دستخوش تلاطمهای سیاسی و اقتصادی عمدهای شد. آنان که سرخوش از برجام سرنوشت کم و بیش درخشانی برای خود تصور کرده بودند، ناگهان با چنان فشار اقتصادیای مواجه شدند که حتی آینده عضویت خود در این طبقه را نیز در معرض تهدید دیدند. دولت محبوبشان اما همان راه چاره کلاسیک جمهوری اسلامی یعنی برخورد امنیتی را در پیش گرفته بود . به تدریج این طبقه نه تنها امید خود به شکوفایی اقتصادی و گشایش سیاسی را از دست داد بلکه هرچه بیشتر به سمت طبقات محروم جامعه رانده شد. این ناامیدی همراه شد با قیام های دی ۹۶ و آبان ۹۸ و خروش محرومان؛ محرومانی که این بار برای اولین بار طی سالیان سال صدایشان از طبقهی متوسط شهری پر سر و صدای ایران فراتر رفته بود. این بار این نه فقط جناح به اصطلاح راست حاکمیت بلکه کلیت نظام مورد اعتراض قرار گرفته بود. اصلاحطلبان از این خشم در امان نماندند. در این میان همان شهروندانی که تا چند سال پیش دستبند های سبزشان را با سربندهای بنفش عوض کرده بودند، کینهی فروخوردهشان نسبت به قهرمانان دیروزشان را بر سر چهرههای شاخص اصلاحطلب خالی کردند، به ویژه که بسیاری از این چهرهها همصدا با حاکمیت خواستار سرکوب معترضین شده بودند و برخی حتی مستقیما فرمان سرکوب نیز صادر کرده بودند.
حمله ناگهانی به فرهادی در فستیوال کن ۲۰۲۱ را در چنین پسزمینه ای باید دید. جامعهای که کشتارهای ۹۶ و ۹۸ را پشت سر گذاشته و در بحبوحهی سرکوبی دیگر در خوزستان ۱۴۰۰ قرار داشت، ناگهان با فیلمساز محبوب سابقش رو به رو شد که در انظار جهانی نه تنها حاضر به سخن گفتن از درد و جنایت و سرکوب در کشورش نشد، بلکه در پاسخ به سوالهای مکرر خبرنگاران در اینباره به جوابهایی کلی و حاکمیتپسند بسنده کرد. ولی این اصغر فرهادی نبود که عوض شده بود بلکه این جامعهی ایرانی و به خصوص مخاطبان فرهادی بودند که از مدل سیاستورزی فرهادی عبور کرده و یا حداقل ناامید شده بودند. اعتدالگرایی فرهادی که در سالهای پیشین برایش کف و هورای طبقه متوسط اعتدالگرای آن سالها را به ارمغان آورده بود، این بار مایه خشم جامعهای شد که امیدش به اصلاحات و اعتدالگرایی را از دست داده بود.
ادعای فرهادی مبنی بر اینکه فیلمساز است و سیاسی کار نیست از قضا همچون بنزینی بود بر شعله خشم منتقدانش. فرهادی در تمام سال های فعالیت سینماییاش خود را به عنوان فردی دغدغهمند معرفی کرده و ثابت کرده بود که نه تنها سیاسیکار است بلکه با دالان های قدرت هم ناآشنا نیست. از همکاری با تهیه کنندهای امنیتی همچون سید محمود رضوی گرفته تا حمایت از کاندیداتوری حسن روحانی، تحریم مراسم اسکار ۲۰۱۷ در اعتراض به ترامپ، و همچنین راهاندازی کمپین در حمایت از مردم غزه دال بر این ادعا هستند. البته به اعتقاد بسیاری از منتقدان فرهادی، هر چقدر که چنین سیاستورزیای باب طبع فستیوال های خارجی و حاکمیت داخلی باشد، دردی از دردهای بیشمار جامعهی ایران کم نمیکند. اگر فرهادی ذرهای از رشادتش در برابر ترامپ و اسرائیل را خرج حاکمان وطنی هم میکرد شاید کلام منتقدانش اندکی نرمتر میبود ولی او تصمیم گرفت که مصداق ضرب المثل ایرانی «یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به دیگران» نباشد.
ولی از فرهادی انتظاری هم نمیشد داشت. او نشان داده بود که هم در سیاست ورزی و هم در فیلمسازی، چه در فرم و چه در محتوی، جانب احتیاط را میگیرد. او همچنین ثابت کرد که گرچه از ظرافتهای روابط بینالملل و سلایق سیاسی فستیوالهای غربی آگاه است، در سیلابهای سیاسی داخلیای که هواداران دیروزش را با خود برده است جانب عافیت را میگیرد. چنین موضعگیریای گرچه در کوتاه مدت درها را برای او گشوده نگه میدارد ولی در بلند مدت او را از حمایت آن بدنهی اجتماعیای که او را به آن عرش مجبوبیت سال های پیشیناش رسانده بود محروم میکند. شاید او هم مانند کاراکتر فیلم اخیرش، «قهرمان»، در گیر و دار جامعهای پر تلاطم، حداقل برای دوره ای از فعالیتاش، نقش قهرمانی را پذیرفته بود که برای او نوشته نشده بود. هرچند فرهادی به عنوان فیلمسازی کماکان در میانهی دوران فعالیت حرفهایش، پیچ و خم های سینمایی و سیاسی زیادی در پیش رو دارد. تاریخ نشان داده است که کم نبودند فیلمسازانی که در گردنه های تاریخی با جنبش های اجتماعی همراه شدند. در همان فستیوال کن که امسال میزبان فرهادی بود، در سال ۱۹۶۸ و در بحبوحه جنبش دانشجویی و کارگری گستردهای که فرانسه را در نوردیده بود، فیلمسازهای جوانی بودند که با بیان اعتراضشان به شرایط موجود، مراسم را به تعطیلی کشاندند. سخنان ژان لوک گدار، کارگردان شهیر موج نو فرانسه، در کنفرانس مطبوعاتیای که به تعطیلی کل فستیوال منجر شد، هنوز هم به عنوان مثالی برای مسئولیت اجتماعی هنرمند نقل میشود. او گفته بود «من از همبستگی با دانشجویان و کارگران حرف میزنم و شما از حرکت دوربین و کلوزآپ. شما احمقید! ... حتی یک فیلم هم نداریم که مسائل مربوط به کارگران و دانشجویان را آنگونه که هستند نشان دهد. نه میلوش فورمن، نه من، نه رومن پولانسکی و نه فرانسوا تروفو، هیچ کداممان چنین فیلمی نداریم. ما عقبیم».
گرچه در ایران امروز هم هستند سینماگرانی که با آگاهی نسبت به شرایط موجود جانب سرکوب شدگان را گرفتهاند ولی کلیت جامعهی سینمای حرفهای ایران راه زیادی تا همبستگی واقعی با جنبشهای اجتماعی ایران در پیش دارد. از قضا فیلمسازان امنیتی و به عنوان مثال حقوق بگیران سازمان اوج از منافع سیاسی خویش نیک آگاهند و در همبستگی تنگاتنگ با نهادهای امنیتی در راستای اهداف داخلی و خارجی حاکمیت ایران قدم برمیدارند. ولی برای بسیاری از سینماگران مستقل و نیمه مستقل که همچنان با هدف فعالیت در سایه روشن بین حاکمیت و جامعه جانب عافیت را گرفتهاند، رها کردن حاشیه امن مالی و سیاسی و همگام شدن با اعتراضات مردمی تصمیمی ساده نیست.
اما شاید برای یافتن فیلمسازی رهاییبخش باید ابتدا نگاهمان را از روی سینمای رسمی و غالب برداشته و به شیوههای نوین تولید و پخش فیلم امید ببندیم. در آمریکای لاتین دهه شصت میلادی، قطع امید از سینمای سود محور، لازمه زایش فیلمسازی رهاییبخش بود. تنها پس از گسستی تاریخی از ساز و کارهای کمپانیهای عظیم و شیوههای سنتی فیلمسازی بود که نسل جوانی از فیلمسازان رادیکال در کشورهای مختلف آمریکای لاتین همگام با جنبشهای اصیل اجتماعی به تولید فیلم پرداختند. جنبش های سینماییای که این نسل پایهگذاری کرد، با عناوینی همچون سینما نوو، سینمای سوم و یا سینمای ناکامل، نه تنها بر تاریخ کشورهایشان بلکه بر تاریخ سینما نیز تاثیر شگرفی داشتند. در ایران امروز نیز بارقههای امید برای زایش سینمایی مردمی را شاید بتوان در تولیدات کمهزینه و یا به اصطلاح بیهزینهای دید که گرچه کمتر راهی به پرده های عریض سینماهای شیک فستیوالهای داخلی و خارجی پیدا میکنند ولی با تکیه بر تکنولوژی نوین به تدریج در حال پیدا کردن زبان تصویری و همچنین مخاطبان خود هستند. شاید تصاویر سینمای رهاییبخش آینده ایران نه روی فریم های ۳۵ میلیمتری حلقههای فیلم سلولوید بلکه بر پیکسلهای دیجیتال تصاویر تلفن همراه ثبت شوند. آنوقت یقینا افرادی پیدا خواهند شد که شکوه کنند که «اما این سینما نیست»، غافل از اینکه «سینما» اگر از ابتدای پیدایشش قادر به بازتعریف خود همراه با پیشرفت تکنولوژی نبود، تا به حال بارها مراسم ختمش برگزار شده بود. نامش هرچه که باشد، سینما یا ناسینما، آینده فیلمسازی در ایران یقینا ورای معاملات تجاری و معادلات فستیوالی و بدور از هلهلهی حول تعداد محدودی فیلم و فیلمساز اسم و رسم دار، در حال رقم خوردن است.