( جایگاه و اهمییت ِ اینهمانی و این نه آنی در ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی) این همانی و این نه آنی یک اصل ِ مهم ِ دیالکتیک ِ ماتریالیستی و تاریخی، و محصول یا منتجه ی نفی و اثبات ِتکامل یابانه ی ِماده ی در حرکت است. این اصل ِ مهم ِ دیالکتیکی نقش ِ تعیین کننده در حرکت ِ تکاملی ِ ماده هم در طبیعت( تاریخ ِ طبیعت و پدیده های طبیعی) وهم درجامعه وتاریخ ِانسانی به مثابه ِ وحدتی مادی سیستمی وکلییتی همبسته دارد.وحدتی مادی- سیستمی که دربردارنده و فراگیرنده ی بی نهایت فرایند ِپیوست وگسست ها وگذارهای متوالی ِ تاریخن به هم پیوسته از« این همان» به « این نه آن» در اشکال ِ متنوع و کثیرالابعاد ِ تعین مند ِ ماده ی درحرکت است.اینهمانی واین نه آنی همان فرایند ِبی آغاز و پایان ِبه هم متصلی است که در ریاضیات هم، دروجه ِعام ِآن درمثبت ِبی نهایت،صفر،و منفی ِ بی نهایت بازتاب یافته و نمایش داده می شود.
به این معنا که: مثبت ِ بی نهایت اینهمان های معین و مشخصی بوده اند که در طولانی زمان ِتاریخی و در روند ِ تکاملی ِ اشکال ِ متعین ِ ماده ی در حرکت به صفر یعنی « اکنون ِ تاریخی» ِسپری شده، و سپس به منفی ِ بی نهایت یا چیزها و پدیده های « این نه آن» تبدیل گردیده، و تغییر ِ شکل و محتوا داده اند. در این ارتباط و پیوست و گسست های پایان ناپذیر، جایگاه ِ صفر هم به دلیل ِ حرکت ِ بی وقفه ی ماده از مثبت به منفی، مدام تغییر می یابد و مثبت های موجود مدام به صفر ، و صفرها به منفی گذر می کنند. دراینجا متوجه می شویم که« صفر» برخلاف ِ تصور ِمتافیزیک اندیشان به معنای« هیچ» نیست، بلکه به معنای « چیزی» است که پیش تر عینییت ِ تعین مند و تشخص مند داشته و اکنون آن تعین و تشخص ِ خود ویژه ی منحصر به فرد از آن سلب و نفی گردیده و به «صفر» ِ رابط ِ گذارهای متوالی پیوسته تا سپس به منفی ِ بی نهایت در فرایند ِ بی آغاز و پایان ِ ماده ی در حرکت بپیوندد. از این رو می توان به قطعییت گفت که ریاضیات نیز نمایشگر ِ تغییرات ِ همبسته و همپیوسته ی ماده از اینهمانی به این نه آنی در اشکال ِ متنوع ِ آن است. یا به عبارت ِدیگر،ریاضیات هم بازتاب ِ محاسباتی علاوه بر بازتاب ِمفهومی در مغز ِ انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز است. این بازتاب های دوگانه ی مفهومی و محاسباتی( ریاضی) به این معناست که هیچ پدیده و مجموعه ی ترکیبی ِ سازمان یافته ای نیست که در وحدت و کلییت همبسته و همپیوسته اش از ابتدا تا انتهای هستی ِ یگانه ی خود ویژه اش مشمول و تابع ِ اصل و قانون ِ دیالکتیکی اینهمان و فرارفت ِ قانون مندانه ی ضرورت مند به این نه آن در نتیجه ی تضاد(های) درون ساختاری و انقضای کارکرد اش نباشد. با این توضیح ِضروری که: پیشرفت یا حرکت ِ معطوف به دگرگونی در یک وحدت ِ تشکل مند ِ اندامواره ی ترکیبی، جدا جدا صورت می پذیرد اما تکامل یا فرارفت ِ تاریخی ِ آن وحدت ِ نظام مند یکباره، جهشی و در کلییت ِ همبسته اش اتفاق می افتد.
این همانی و این نه آنی در شناخت ِ ما از کرد و کارهای جهان در کلییت و جزییت ِ آن نقش ِ بسیار مهم و تعیین کننده ای دارد. به بیان ِ دیگر، شناخت از همبسته گی و همپیوسته گی ِ جهان در کلییت و جزییت ِ آن بدون ِ شناخت از ارتباط ِ پیوستاری ِ این همانی و این نه آنی امکان پذیر نیست. یا به دیگر سخن، نه اعتبار ِ علمی دارد و نه اعتبار ِ تئوریک، و نه از این رو اعتبار ِ عملی و کارکردی.
ما روند ِ پیوستاری ِ اینهمانی و این نه آنی را در تکامل ِ تاریخی ِ فلسفه هم مشاهده می کنیم: فلسفه ی مارکسیستی،اینهمان و این نه آن ِ توامان ِ فلسفه ی هگل است. یعنی چه؟ یعنی مارکس و انگلس دیالکتیک ِ فلسفه ی هگل را گرفتند و خصوصیات ِ ایده آلیستی ِ منتسب به روح ِ مقدم بر ماده را از آن سلب و نفی نموده و آن را آن چنان که در واقعییت هست وتوسط ِ علوم ِ اثباتی ِ طبیعی یعنی فیزیک و شیمی و زیست شناسی نیز تایید شده یا خواهدشد و همه بیانگر ِ تقدم ِماده ی جاودانه در حرکت برروح و ذهن و ایده هستند منتسب نموده یعنی در جایگاه ِ واقعی اش قرار دادند. حرکت ِ جاودانه و بی آغاز و پایانی که ناشی از دیالکتیک ِحاکم بر هستی ِماده در اشکال ِ گونه گون ِ آن است. این گذار ِ فلسفی -دیالکتیکی ازایده آلیسم به ماتریالیسم گذاری است فرارفتی و تکامل گرایانه از این همان ِ پیشین به این نه آن ِ پسین ضمن ِ حفظ ِ خصوصیات ِ مثبت ِپیشین که قوانین و کارکردهای دیالکتیک اند. فلسفه ای که بنا بر خصلت ِدیالکتیکی اش سکون و ایستایی ندارد و با هر کشف ِعلمی ِ جدیدی درعلوم ِ طبیعی و اجتماعی بازاندیشی و باز سازی شده و از اینهمانی ِ پیشین به این نه آنی ِ پسین ِ آگاهانه تر و شناخت مندانه تر فراخواهد رفت.
در واقع،نفی ِدیالکتیکی ِاینهمان و گذار ِ پیوستاری ِ آن به « این نه آن» برخلاف ِآنچه تا کنون در کتاب ها و آموزش های توده ایستی تبلیغ و ترویج شده ، نفی ِ ساده ی متافیزیکی و مکانیکی ِ « غلبه ی نو برکهنه و طرد ِ کامل ِ کهنه» نیست، بلکه همچنان که درریاضیات هم می بینیم گذارازمرحله ی اینهمان ِ پیشین به مرحله ی این نه آن ِ پسین ِ پیش رفته تر و عالی تر ِ یک پدیده ی معین با نفی ِ خصوصییت های مزاحم و اخلال کننده در روند ِ تکاملی، و حفظ ِ تمام ِ خصوصییات ِ مثبت و مفید و هنوز کارآمد ِ آن و به کارگیری ِ این خصوصییات ِ تاریخن اثباتی و ایجابی در مرحله ی پسین است که در تئوری ِ دیالکتیک ِماتریالیستی تکاملی به آن « اوفهبونگ» گفته می شود. «اوفهبونگ» درماتریالیسم ِ تاریخی مشهودتر، و به آن دستاوردهایی گفته می شود که ضرورت ِ وجودی شان در فرایند ِ تکاملی ِ جامعه ی انسانی نقش ِ تاریخی ِ ارتقا دهنده و فرا برنده از پیشین ِ کم توسعه یافته به پسین ِ توسعه یافته تر و پیشرفته تر دارند. اوفهبونگ در تاریخ ِ طبیعت و پدیده های طبیعی هم نقش ِ تعیین کننده دارد. به عنوان ِ مثال، پیدایش ِ زمین از غبارهای کیهانی ِموجود درمنظومه ی خورشیدی ِ ما و فرایند ِ تکاملی ِ دراز زمان ِ آن مشمول ِ همین قانون مندی ِ دیالکتیکی ِ نفی و اثبات ِ اوفهبونگی و گذارهای متوالی از ساده به پیچیده ی اینهمانی به این نه آنی بوده است. یعنی از ساده ترین فرم و حالت تدریجن به پیچیده و پیچیده تر شدن تکامل یافته تا به تکامل یافته ترین وضعییت ِ امروزین رسیده است. به بیان ِ دقیق تر یعنی از سیاره ی فاقد ِ آب و هوا و جاندار ِزیست مند و شعورمند،به سیاره ی دارای آب و هوا و موجودات ِ زیست مند و شعورمند و در نهایت انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز تکامل یافته است. همین خصوصییت ِفرارفت ازاین همان به این نه آن را هم در نوعییت و هم در فردییت ِ انسان ملاحظه می کنیم. در تمام ِ این فرایندهای دیالکتیکی تکاملی خصوصییات ِ اخلال کننده در تکامل حذف و کار کرد های همراستا با تکامل حفظ و بهینه شده به طوری که آثار ِ اینهمانی های پیشین را می توان در این نه آنی های پسین به طور ِعلمی- اثباتی مشاهده نمود.
ادامه دارد