خدامراد فولادی: بی دینان ِ خداباور!

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

خیلی ها و ازجمله بسیاری از علاقه مندان به فلسفه و مسائل ِ جهان شناختی گمان می کنند هرکس ضد ِ دین یا بی دین بود خداناباور هم هست، در حالی که اصلن چنین نیست و هر بی دین یا ضد ِ دینی لزومن خداناباور نیست و بسا کسانی که به هیچ دینی اعتقاد ندارند اما به خدا وآفریننده ی جهان معتقدند حتا اگر درحرف این اعتقاد را کتمان کنند. اینان حتا یک گام از عوام ِ صرفن خداباورهم جلوتر رفته و به گمان ِ خود به شناخت ِ خدا و خداشناسی رسیده اند.

ازاین رو می توان آن ها را سهون « خداشناس» هم نامید، چراکه تصور می کنند ازخداباوری ِعامیانه ی فاقد ِاعتبار ِعلمی عبور کرده و به طریق ِ علمی به خداشناسی رسیده اند( مثلن در تعبیر و تفسیرهای دلبخواهی وایده آلیستی از نظریه ی بیگ بنگ). می توان بسیاری از دانشمندان و متفکران ِ فلسفی اندیش ویا فعالان ِ سیاسی ِ به اصطلاح راست و چپ را نام برد که به دین خاصی اعتقاد ندارند اما در استدلال های جهان شناختی و انسان شناختی ِ خود اعتقاد ِ پنهان در پس ِ استدلال به آفریننده و گرداننده ی جهان و خالق ِ انسان را بیان می کنند. اینان کسانی هستند که نه به علم و نه به خصوص به عقلانییت ِ علمی به مثابه ِ دستآورد ِ تاریخی تکاملی ِ انسان ِ کارورز ِ اندیشه ورز اعتقاد ندارند ، و عقلانییت ِ ایده پرداز ِ فاقد ِ اعتبار ِ علمی ِ خود را که در واقع چیزی جز ناشناخت گرایی و اعتقاد به شناخت ناپذیری جهان ِ مادی نیست، نازل شده از یک دانا و عقل ِ کل ِ مافوق ِ طبیعت و انسان و اصیل ترین شناخت می دانند. اینها اگر هم بگویند به خدا بی اعتقادند منظورشان خدای این یا آن دین ِ خاص است و نه آفریننده و گرداننده ای که آنان درذهن دارند و جهان را از هیچ ِ زمانی مکانی خلق نموده و به نیروی « لامکانی و لازمانی» ِ خود به حرکت واداشته است. اما، چگونه و از کجا باید تفاوت ِ بی دین ِ خداناباور و بی دین ِ خداباور را فهمید و ازهم تشخیص داد؟ پاسخ ِاین پرسش ازدیدگاه ِ مارکسیستی چنین است: نمی توان به ماتریالیسم ِ دیالکتیک و ماتریالیسم ِ تاریخی و تکامل ِ قانون مند در هردو عرصه ی طبیعت و جامعه ی انسانی- که ادامه ی تکامل ِ طبیعت است- اعتقاد نداشت و در عین ِ حال به آفریننده و به حرکت در آورنده ی خارج از سازو کارها و کرد وکارهای این دو عرصه هم بی اعتقاد بود. چراکه اولن: دیالکتیک و تکامل درطبیعت، طبیعت را از آفریننده و به حرکت درآورنده بی نیاز می سازد، و ثانیین: دیالکتیک و تکامل ِ میمون به انسان در جانداران ِ شعورمند که ادامه ی تکامل ِ طبیعت است، و ادامه ی قانون مند ِ این تکامل ِ شعورمندانه و شناخت مندانه در وجه ِ اجتماعی- اقتصادی، جامعه و تاریخ ِ انسانی را بی نیاز از مافوق ِ انسان ، و هردو- یعنی هم طبیعت و هم انسان را- بی نیاز از خلقت می سازد. از این رو، هرگونه استدلالی که نقش و جایگاه ِ دیالکتیک ِ ماتریالیستی وتاریخی وتکامل ِ قانون مند در طبیعت و جامعه ی انسانی را به منزله ی فرایندی دراز زمان از گذارهای متوالی و مرحله ای از ساده به پیچیده و از پست به عالی نادیده بگیرد و حذف و انکار نماید، جز آن که سرانجام به دست و اراده ی خالق و به حرکت درآورنده برسد چاره ای ندارد، و این همان استدلالی است که ایده آلیست های راست و چپ ِ بی اعتقاد تکامل ِ قانون مند ِمراحلی ِ جامعه ی انسانی یعنی انکارکننده گان ماتریالیسم ِ تاریخی در تعبیر وتفسیرهای خود از تاریخ ارائه می دهند. در کنار ِ این دو گروه، کسانی هم هستند که خود را نه راست ونه چپ بلکه « کمونیست» ِ پراتیکی و عمل گرا می نامند. اینان مدعی اند که نه فلسفی اندیش اند و نه به هیچ نوع ایدئولوژی یی وابسته گی دارند. یا در واقع آدم هایی خنثا وخارج از مدار ِ گرایش های فکری وعقیدتی ِ دوران ها و نظام های تاریخی ِ دیگر انسان ها، و خصوصن خارج از مدار ِ نظام ِ طبقاتی ِ سرمایه داری و دوطبقه ی اجتماعی ِ تشکیل دهنده ی این نظام با دو ایدئولوژی وراهبرد ِ سیاسی ِ متفاوت در پراتیک ِ دگرگون سازی ِ جهان و خود ِ انسان اند. کمونیسم ِمورد ِ نظر ِاینان نیز نه محصول ِ تکامل ِاجتماعی بلکه ازهمان ابتدای خلقت در وجود ِ آدم ها به ودیعه نهاده شده( نهادینه است) و ماهییتی ذاتی در هستی ِ « پیشاهبوط» و« پساهبوط» ِ انسان ها دارد. این هاهم اگرچه مدعی اند به دین ِ خاصی معتقد نیستند اما « کمونیسم» ِ آن ها در واقع بنا بر تعریف و برداشت شان از آن، کمونیسمی است که نه محصول ِتکامل ِتاریخی ِجامعه ی همبسته ی انسانی و ابزار ِتولید و مناسبات ِ تولیدی ِ پیشرفته ی مورد ِ نیاز ِ چنان جامعه و دورانی، بلکه ذاتی و سرشته شده درخاک و گل ِ انسان ها و ازاین رو، کمونیسمی است وابسته به ایده و اراده، و یعنی وابسته به مشییتی خدایانه و خداخواسته و بنابراین، بی نیاز از ابزار تولید و مناسبات ِ انسانی ِ بسیار پیشرفته .
نتیجه ی نهایی این که: هرنظر واستدلالی که بخواهد ماتریالیسم ِ دیالکتیک و تاریخی را ازعرصه ی شناخت ِ انسان از طبیعت و تکامل ِ آن، و شناخت از جامعه ی انسانی و تکامل ِ قانون مند ِ آن حذف و انکارنماید، حتا اگر ادعای بی دینی داشته باشد اما ناگزیر خداباور و معتقد به خلقت ازهیچ خواهدبود. یا در یک جمله: بی دینی که ماتریالیست و معتقد به تکامل نباشد، یقینن خداپرست است.
( در پیوند با این نوشتار بخوانید: « وحدت ِ همبسته ی ماده و حرکت ضامن ِ جاودانه گی ِ آن است» به همین قلم را).