علی جوادی: طالبان دور دوم: چگونه؟ چرا؟

شخصی سازی فونت
  • کوچکتر کوچک متوسط بزرگ بزرگتر
  • Default Helvetica Segoe Georgia Times

گفتگوی پرسش با علی جوادی

پرسش: کابل به تصرف وحوش اسلامی طالبان در آمد. در اخبار منتشره در مورد افغانستان کمتر به وضعیت مردم آواره اشاره شده است. بعید نیست ما با یک جمعیت چند میلیونی آواره که از ترس جنایات وحوش طالبان خانه و آشیانه خود را ترک کرده اند، روبرو شویم. این مردم کجا میتوانند بروند؟ تکلیفشان چیست؟ فراخوان برای این مردم چه باید باشد؟ دنیا چکار باید بکند؟

علی جوادی: تصاویر عمیقا تکان دهنده و دردناک هستند. انسانهایی که برای فرار از جهنم طالبان به چرخها و بال هواپیمای نظامی آمریکا آویزان میشوند و خلبانی که چشم بر این جمعیت انسانی می بندد و به پرواز در می آید و افرادی که از آسمان به زمین پرتاب میشوند. این گوشه ای از عمق فاجعه ای است که در مقابل چشمان بهت زده ما در حال شکل گیری است. با هر تصویر نفس در سینه حبس میشود. گویی، دستی، پدیده ای، گلویت را فشرده است.

اما این یک فاجعه طبیعی نیست. زلزله نیست. سونامی نیست. گردباد نیست. نه! طبیعی نیست، ساخته و محصول دست انسان است. محصول مستقیم و بلاواسطه سیاست نیروهایی است که در یک طرف خود را "آقای" جهان و "ابر قدرت بی همتا" میشمارند و یا متحدین این نیروهای قلدر و زورگو هستند و یا در طرف دیگر با پرچم کثیف الله اکبر و عبا و عمامه و ژ ٣ و تیربار مرگ و نکبت می آفرینند.

مرگ بر نظام اقتصادی و سیاسی حاکم بر جهان معاصر که چنین محصولاتی تولید میکند. مرگ بر تروریسم چه در شکل اسلامی اش و چه در شکل پاگون به دوش و اطو کشیده اش.

پرسیده اید این مردم کجا میتوانند بروند؟ در حال حاضر حتی جا و مکان چندانی برای فرار از این کابوس اسلامی موجود نیست. دولتهای هم مرز و از جمله حکومت اسلامی در ایران مرزهای خود را بسته اند. "لطف" کرده اند و اعلام کرده اند برای مدتی به این آوارگان آذوقه خواهند داد تا به شهر خود باز گردانده شوند. سران کشورهای اروپایی یکی پس از دیگری کنفرانس مطبوعاتی تشکیل میدهند و نگران رسیدن موج پناهجویان افغانی به قلعه های اروپا هستند. بعضا نگرانند که قلعه ای که به دور اروپا کشیده اند سد محکمی برای ممانعت از ورود این انسانهای بخت برگشته نباشد. سازمان ملل خفقان گرفته است.

زمانی اوریانا فالاچی در بحبوبه جنگ ویتنام به تبیین زندگی این مردم پرداخت، "زندگی جنگ و دیگر هیچ". بله جنگ، با دو میلیون کشته! اما آن جنگ هدفی را دنبال میکرد، چشم اندازی برای پیروزی وجود داشت. برای اهدافی به هر حال آزادیخواهانه و مترقی تلاش میشد. حاصل اراده آزاد و انتخاب مردمی بود که نمی خواستند زیر بار قلدری آمریکا و متحدین منطقه ای اش بروند. اما اینجا هیچ چیز محصول اراده این انسانهای بخت برگشته نیست. هم چیز سیاه و تباه است. همه چیز اسلامی است. مساله آوارگان کابوس تسلط مجدد طالبان بر افغانستان ننگ جامعه بشری است.

باید کاری کرد! باید دولتهای منطقه را وادار کرد تا درهای خود را به روی خیل آوارگان باز کنند. باید کشورهای اروپایی و سایر کشورها را وادار کرد که این افراد را بپذیرند. نباید اجازه داد که فاجعه آوارگان سوریه ای تکرار شود. باید از بشریت متمدن و مردم کشورهای مجاور خواست تا با آغوش باز به کمک این مردم بشتابند. انساندوستی، انسانگرایی در مقابل توحش وحوش اسلامی.

پرسش: دولت آمریکا و طالبان در یکی دو سال اخیر مکررا در دوحه قطر با یکدیگر ملاقات داشتند و این اواخر ظاهرا توافق کردند که طالبان از حمله به شهرها خودداری کند و "سهم خواهی" خود از قدرت را از طریق مذاکرات به پیش ببرد. ساده لوحانه ترین تبیین ها در اینمورد بر این اذعان میکرد که به محض خروج نیروهای نظامی آمریکا، طالبان حمله به شهرها را آغاز خواهد کرد. قطعا دولت آمریکا هم به این امر واقف بود ولی علیرغم این، نیروهایش را از افغانستان بیرون کشید؟ چرا؟ چرا پس از دو دهه وضعیت سیاسی افغانستان برای دولت امریکا "غیر مهم" شد؟

علی جوادی: "توافق" با طالبان اسم رمز این کابوس اسلامی برای حقنه کردن این وحوش بر زندگی مردم در افغانستان است. اجازه دهید این کلام منصور حکمت در مورد اعدام را قرض بگیریم و اعلام کنم که این نقشه، این سناریو، یک "قتل عمد دولتی" است. با برنامه و سازمانیافته و طی نقشه ای از پیش در دوحه با اوباش بزک شده طالبان نشستند و طرح انتقال قدرت به این نیرو را خط به خط تدوین کردند.

میدانستند، دقیقا میدانستند، زمانی که طالبان به قدرت برگردد چه فجایعی شکل خواهد گرفت. همانطور که میدانند با هر اعدامی چه جنایتی روی میدهد. اما حاکم کردن طالبان فقط مرگ "فوری" نیست. مرگ همراه با شکنجه و عذاب و تدریجی است. چه آنها که حکم قتل مردم افغانستان، حکم قتل زنان و دختران جوان را صادر کردند، و چه آنها که طناب دار را بر گردن این مردم می اندازند، هر دو در این هولاکاست شریکند. شرمشان باد!

بنظر من باید تاکید مضاعفی بر این امر داشت که آنچه که به قول برخی رسانه ها "با سرعت برق" صورت گرفت، نقشه ای از پیش طراحی شده برای انتقال قدرت به طالبان بود. هدف از پیش اعلام شده بود. صریح و بیشرمانه. از قرار زمان و چگونگی اجرای آن از سوی طالبان برایشان "تعجب آور" بود.

بایدن و سران دول غربی تقصیر را به گردن ارتش افغانستان می اندازند. ارتش افغانستان مقاومتی نکرد؟ اما مگر ارتش چیزی بجز لشگر مزدور و اجاره ای طبقه و هیات حاکمه است. زمانیکه صاحبان این ارتش به توافق با طالبان رسیده اند، نتیجتا در پایین هم همین سیاست را به پیش میبرند. بی جهت نبود که شهر شهر، کلید شهر را به اوباش ژ ٣ به دست و موتور سوار طالبان تقدیم کردند. حتی زحمت ژست و پز نظامی بخود گرفتن را نیز به خود ندادند.

از طرف دیگر طرح انتقال قدرت به طالبان را هم با تئوری "گذار مسالمت آمیز" آراسته بودند. نگران ریختن خون از دماغ اوباش طالبان بودند. اما مرگ و کشتار نسلی در افغانستان خم به ابرویشان نیاورده بود. و تمام اینها بخشی از سناریوی انتقال قدرت به طالبان بود. فرش قرمز را برای طالبان پهن کردند اما در عین حال مزورانه گله میکنند که سرعت طالبان برایشان قابل تصور نبود. مخاطبشان را دست کم گرفته اند. شعور مردم را دست کم گرفته اند. فقط میشود گفت، خاک بر سرتان، جنایتکاران!

اما چنین اقدامی ناشی از تغییر استراتژیک سیاست آمریکا در سطح جهانی در دوران جدید است که از دوران ترامپ آغاز شد. این سیاست در سطح خاورمیانه مستلزم پایان دادن حضور نظامی گسترده در عراق و افغانستان بود. خروج تدریجی نیروها از عراق و افغانستان در زمان ریاست جمهوری های متفاوت در آمریکا حلقه های این سیاست استراتژیک بودند.

واقعیت این است که هدف آمریکا از جنگ در عراق و افغانستان نابودی اسلام سیاسی و یا ایجاد "دمکراسی" در این کشورها نبود. پس از سقوط بلوک شرق و به منظور تحکیم موقعیت تک ابرقدرتی آمریکا در شرایط پر ابهام جدید به دنبال تثبیت نظم نوینی بودند. جنگ و انتخاب افغانستان و عراق صحنه های این نمایش قلدری و ارعاب در سطح جهان بود. جنگ در این مناطق بود، اما هدف این نمایش جنگی در قبال سایر غولهای اقتصادی و سیاسی رو به عروج بود. به این هدف با تخریب زندگی و جامعه و بازگرداندن مدنیت و تروریسم هوایی پاسخ دادند.

تا آنجا که به اسلام سیاسی و دست اندازی اش به حریم آمریکا بر میگشت باید ضربتی به این جریان میزدند تا دیگر جرئت چنین "غلطی" نکند. از پیش روشن بود که هدفشان نابودی این جریان تروریستی نیست. مساله کنترل و مهار این جریان و محدود کردن دامنه توحش این جنبش تماما ارتجاعی به مردم منطقه بود. مگر نه آنکه این جریانات اسلامی را خود به جلوی صحنه سیاست در ایران راندند و ارتش و قدرت را طی سناریویی از پیش در مقابل چپ و کارگر بر دوش جریانات ملی – اسلامی تقدیم ائتلاف خمیتی و بازرگان کردند؟ مگر نه اینکه این وحوش اسلامی را چه از نوع مجاهدین افغانی و چه از نوع القاعده و سایرین را خود اینها زمانی مجهز کردند و به جان جامعه انداختند؟

پرسیده اید چرا و چگونه "افغانستان" برای آمریکا "غیر مهم" شد. پاسخ این است که افغانستان از ابتدا مهم نبود. زندگی و حرمت انسانهای این منطقه کوچکترین مکانی در سیاست استراتژیک آمریکا در حمله به افغانستان نداشت. بهانه شان حضور القاعده در افغانستان بود. اما مگر هر کشوری که مامنی برای جنایتکاران شناخته شده است مورد حمله نظامی قرار میگیرد و یا گرفته است؟ افغانستان کشوری فقر زده، جنگ زده و اسلام زده بود. از این زاویه انتخاب مناسبی برای نمایش قلدری و ارعاب ماشین جنگی و میلیتاریسم آمریکا بود. افغانستان از این زاویه مهم و در عین حال "غیر مهم" بود.

پرسش: بر سر مکان سیاسی طالبان در جامعه افغانستان یک اختلاف نظر جدی وجود دارد: برخی معتقدند که "نیروی طالبان" بخشی از واقعیت جامعه افغانستان است و تنها با تقابل نظامی با آنها نمیتوان مشکل را حل کرد. در مقابل، برخی معتقدند که طالبان یک نیروی نیابتی است که عمدتا از جانب حکومت پاکستان و ایران مسلح و تغذیه میشود و ما با یک جنگ نیابتی روبرو هستیم. شما چه تبینی از این مسله دارید؟

علی جوادی: طالبان یک نیروی نظامی دست ساز است. از محصولات سازمان اطلاعات و امنیت پاکستان است. یکی از معدود جریاناتی است که پاکستان با توجه به تعلقات قومی و قبیله ای و مذهبی این جریان بر روی جماعت ٥٠ نفره ملاعمر در پشاور سرمایه گذاری کرد. مغز استخوان و ستون فقرات این جریان را سازمان امنیت و بعضا ارتش این کشور هدایت و سازماندهی میکند. این جریان همانقدر انعکاس واقعیت جامعه افغانستان است که جریان دست ساز حشد الشعبی یک جریان اجتماعی و با ریشه است. این جریان همانطور که اشاره کردید نیروی نیابتی پاکستان در پیشبرد سیاست منطقه ای این حکومت است. این رازی آشکار و غیر قابل انکار است. این جریان را مانند یک لشگر اجاره ای ساختند و سازمان دادند. فقر و فلاکت و آوارگی بخشهای از توده مردم جنگ زده در افغانستان ماتریال شکل دهنده این ارتش قومی و مذهبی را فراهم کرد. کلید این جریان در دست پاکستان است. کلیدش را خاموش کنید، به سرعت حاشیه ای میشوند.

این تئوری که طالبان بخشی از جامعه و سوخت و ساز اجتماعی در افغانستان است، یک تئوری چندش آور برای توجیه انتقال قدرت به این نیروی مرتجع در افغانستان است. تئوریی که اخیرا توسط نظریه پردازان انتقال قدرت به طالبان ساخته و پرداخته شد. همان جریاناتی که برای اوباش طالبانی کلاس درس "روابط عمومی" گذاشتند، به آنها آموختند که چگونه در جلوی دوربین قرار بگیرند، مزورانه دروغ بگویند و چگونه با پمپئو و سران کشورهای غربی عکس بیندازند و با ترامپ و امثالهم تلفنی صحبت کنند. همانهایی که طالبان را بزک کردند، این تئوری پوچ را هم ساخته اند. این تئوری سازش و حفظ دستجات اوباش اسلامی برای انتقال قدرت است.

اما بیائید فرض کنیم که طالبان یک نیروی اجتماعی با ریشه اجتماعی است، بخشی از واقعیت افغانستان است. بیائید چنین فرض محالی بکنیم. بیائید برای لحاظاتی در این توهم شریک شویم. من می پرسم چرا نمیشود و یا نباید یک جریان تروریست اسلامی را در صحنه نظامی شکست داد؟ این تئوری از کجا آورده شده است؟ مگر ارتش دولتها، ارتش یک جریان اجتماعی و با ریشه اجتماعی و طبقاتی نیستند؟ مگر بخشی از "واقعیت جامعه" نیستند؟ چه تفاوتی دارد؟ مسلما برای نابودی اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی در تحلیل نهایی باید ریشه های این جریانات را نیز خشکاند، اما شکست نظامی این اوباش بخشی از پروسه شکست و نابودی آنها است. شرط لازم و پیش شرط آن است.

آیا ما زمانی ناچار نخواهیم شد سپاه پاسداران و سایر اوباش اسلامی را در صحنه نظامی هم در هم بشکنیم؟ حال چه در پس یک قیام اجتماعی و کارگری و چه با ارتش کارگری. راستش بدون در هم شکستن ارکان نظامی طبقه حاکمه تصرف قدرت در جامعه ای مثل ایران یک غیر ممکن است!

پرسش: کشمکش آمریکا و متحدین اش با اسلام سیاسی در پس تحولات افغانستان چه ویژگی های بخود خواهد گرفت؟ آیا حکومت اسلامی در منطقه دست بالا را پیدا کرده است؟

علی جوادی: مسلما پیشروی طالبان و تصرف کابل و ٩٥ درصد افغانستان یک پیروزی برای اوباش اسلامی و اسلام سیاسی است. پیروزی ای که در پس یک بند و بست و سازش میان آمریکا و متحدین اش با طالبان صورت گرفته است.

اما این پیروزی و پیشروی دوام چندانی نخواهد داشت. نه جامعه افغانستان تن به حاکمیت طالبان خواهد داد و نه الزاما حکومت اسلامی میتواند سلطه ویژه ای در افغانستان بدست آورد.

واقعیت این است که جامعه افغانستان از خود در مقابل اوباش طالبانی دفاع خواهد کرد. این مقاومت این بار به احتمال زیاد مرکزش در شهرها و در سوخت و ساز و کشمکش اجتماعی در جامعه خواهد بود. شهرها مرکز کشمکش توده مردم و آزادیخواهی و برابری طلبی با اوباش اسلامی حاکم خواهد بود.

از طرف دیگر حکومت اسلامی تلاش خواهد کرد تا جای پای خود را در افغانستان محکم کند. اما افغانستان در عین حال صحنه جولان انواع جریانات تروریست اسلامی و قومی و قبیله ای رقیب نیز خواهد بود. و در این بازار مکاره بعید است سهم چندانی نصیب حاکمان اسلامی در ایران شود. بعلاوه تناقضات و کشمکشهای شاخه های مختلف اسلام سیاسی علیرغم حمایتهای مادی و معنوی حکومت اسلامی از طالبان شدت خواهد گرفت. راه پیشروی جمهوری اسلامی در افغانستان هموار نیست.

اما این یک سوی واقعیت است. واقعیت مهم تر موقعیت و ویژگی های کشمکش آمریکا و متحدین اش در دوران پس از خروج از افغانستان و عراق با اسلام سیاسی و مشخصا حکومت اسلامی خواهد بود. بر خلاف تصورات پوچ و اولیه بسیاری ما میتوانیم بجای کشمکش آمریکا با دستجات تروریستی از جنس طالبان و القاعده و ... شاهد کشمکش دو اردوی تروریستی دولتی، آمریکا و متحدین اش با دولت کلیدی پرچمدار تروریسم اسلامی باشیم. در صورت شکل گیری چنین روندی شادی های کنونی سران حکومت اسلامی به شدت زودگذر خواهد بود.
برای خلاصی از این چشم انداز بدون هیچگونه همسویی با آمریکا و متحدین اش، هر چه زودتر باید به عمر سیاه حکومت اسلامی پایان داد.

ادامه دارد.